جدول جو
جدول جو

معنی محقر - جستجوی لغت در جدول جو

محقر
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
تصویری از محقر
تصویر محقر
فرهنگ فارسی عمید
محقر
(مُ حَقْ قَ)
مختصر. کم مایه. اندک. ناچیز:
در آب وآتش چون بنگریست حشمت تو
به چشمش آمد پست و محقر آتش و آب.
مسعودسعد.
خاقانیا به کعبه رسیدی روان بپاش
گر چه نه جنس پیشکش است این محقرش.
خاقانی.
آن روز رفت آب غلامان که یوسفی
تصحیف عید شد به بهای محقرش.
خاقانی.
در ترازوی مرد با فرهنگ
این محقر چه وزن دارد و سنگ.
نظامی.
هر کس که بجان آرزوی وصل تو خواهد
دشوار برآیدکه محقر ثمن است آن.
سعدی.
به عشق روی توگفتم که جان برافشانم
دگر به شرم درافتادم از محقر خویش.
سعدی.
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثارخوش نباشد.
حافظ.
، تنگ. کم وسعت. خرد. (آنندراج). ناچیز. حقیر:
به پیش خاطر او آفتاب تاری
بنزد همت او آسمان محقر.
مسعودسعد.
گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خانه مورچه شود نه فلک از محقری.
خاقانی.
گر خانه محقر است و تاریک
بر دیدۀ روشنت نشانم.
سعدی.
- کلبۀ محقر، کلبۀ کوچک. خانه کوچک.
، خرد. حقیر. کم حجم:
زنده نشد این سفلی الا که بصورت
بس صورت جان است در این جسم محقر.
ناصرخسرو.
، دون. پست:
تا جان معرفت نکند زنده شخص را
نزدیک عارفان حیوان محقری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
محقر
(مُ حَقْ قِ)
ذلیل و خوارکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محقر
کم مایه، اندک، ناچیز
تصویری از محقر
تصویر محقر
فرهنگ لغت هوشیار
محقر
((مُ حَ قَّ))
ناچیز، کوچک
تصویری از محقر
تصویر محقر
فرهنگ فارسی معین
محقر
پست، حقیر، خفیف، خوار، کوچک، کوتاه، ناچیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محذر
تصویر محذر
ترساننده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبر
تصویر محبر
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محضر
تصویر محضر
جای حضور، کنایه از درگاه، جای نوشتن اسناد و احکام، دفتر ثبت اسناد، دفترخانه، سجل، فتوا نامه، گواهی نامه
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محیر
تصویر محیر
گوشه ای در دستگاه های نوا، ماهور و راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موقر
تصویر موقر
عاقل و باوقار، آزموده، خردمند، بزرگوار، آراسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محشر
تصویر محشر
جای گرد آمدن مردم در روز رستاخیز، کنایه از غوغا، جنجال، بسیار عالی و خوب، روز رستاخیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محقق
تصویر محقق
درست و استوار، قطعی و مسلّم، به حقیقت پیوسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرر
تصویر محرر
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احقر
تصویر احقر
حقیرتر، کوچک تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محور
تصویر محور
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ حَ ق قَ رَ)
مؤنث محقر. رجوع به محقر شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
محقره. رجوع به محقره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احقر
تصویر احقر
حقیرتر، خردتر، کوچکتر، خوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجر
تصویر محجر
گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذر
تصویر محذر
ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرر
تصویر محرر
آزاد کننده بنده، تحریر کننده، منشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه گرد خود گردد، خط موهومی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام میدهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیر
تصویر محیر
حیرت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتقر
تصویر محتقر
خرد داننده خوار شمرنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محقره
تصویر محقره
محقره در فارسی مونث محقر: ریزه خوار مونث محقر جمع محقرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محشر
تصویر محشر
رستاخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محقق
تصویر محقق
پژوهشگر، پژوهنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محضر
تصویر محضر
پیشگاه، دفترخانه
فرهنگ واژه فارسی سره