جدول جو
جدول جو

معنی محفظ - جستجوی لغت در جدول جو

محفظ(مُ فِ)
به خشم آورنده. (از منتهی الارب). کسی که به خشم می آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محفظ(مُ حَفْ فِ)
یاددهنده کتاب و جز آن. (منتهی الارب). کسی و یا چیزی که سبب می شود سپردن به ذهن و یادآوردن را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفظه
تصویر محفظه
آنچه در آن چیزی را حفظ کنند، وسیله ای که برای نگه داری اشیا از همه طرف محدود شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
حفظ کننده، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متحفظ
تصویر متحفظ
آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحفظ
تصویر تحفظ
خود را حفظ کردن، خودداری کردن، هوشیار و بیدار بودن و پرهیز کردن، خود را نگه داشتن، خویشتن داری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای جمع شدن گروهی خاص، انجمن، مجلس
تعدادی از افراد یا اشیا، دسته، گروه، حلقه، جرگه، نرگ، جرگ، نرگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفوظ
تصویر محفوظ
حفظ شده، نگه داری شده، آنچه در خاطر حفظ شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفه
تصویر محفه
تختی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان، محافه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ فَ ظَ)
جای حفظ کردن و نگاه داشتن. (ناظم الاطباء). آنچه اشیاء را در آن نگاهدارند. جائی که چیزی در آن حفظ کنند. جای نگاهداری. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محفظۀ ادراک، جائی که در آن چیزی دریافت می گردد و در خاطرمی ماند. (ناظم الاطباء).
- محفظۀ ریشه،در اصطلاح گیاه شناسی نسج انتهایی ریشه را گویند که معمولاً رنگش با قسمتهای دیگر اختلاف دارد و از سلولهایی تشکیل یافته که در برخورد با مواد سخت در مجاورت رطوبت حالت محلول کلوئیدی به خود میگیرد و لغزنده و لیز میشود تا بتواند در خاک نفوذ کند و برخلاف آنچه تصور میکنند سختی آن چندان نیست و سلولهای آن به آسانی از قسمت اصلی جدا میشود. کلاهک.
، دولاب. اشکاف. گنجه. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخزن. انبار. گنجینه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محتفظ
تصویر محتفظ
به خشم شونده، نگهدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفد
تصویر محفد
شتاباننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفل
تصویر محفل
جای فراهم آمدن مردمان، انجمن گاه مردمان، اهل مجلس، بزم آرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفوظ
تصویر محفوظ
نگاهداشته و حراست شده، حفظ شده، نگهداشته، مصون، نگهبانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
محافه در فارسی: تخت روان هودج مانندی که بر دوش حمل کنند محافه: رشید الدین و طواط را که در خدمت آبا او سن از هشتاد گذشته بود بمحفه ای پیش او آوردند
فرهنگ لغت هوشیار
بن پاس پاسبان پاتار نیکاستار گروگاندار کالی پیره دار (گویش افغانی) بنوان پهره دار نگهدار نگهبان پاسبان نگاهبانی کننده حفظ کننده نگهبان جمع محافظین. محافظت. نگاهبانی کردن حفظ کردن، نگاه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفظ
تصویر تحفظ
خودداری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفظه
تصویر محفظه
جای حفظ کردن و نگاه داشتن، جایی که چیزی در آن حفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
یاد گیرنده، هشیار بیدار، پرهیز کننده پرهیز کننده، هوشیار، حفظ کننده یاد گیرنده جمع متحفظین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محفه
تصویر محفه
((مَ حَ فِّ))
تخت روان، کجاوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفظه
تصویر محفظه
((مَ فَ ظِ))
آنچه که در آن چیزی را نگهداری کنند، کیف دستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفوظ
تصویر محفوظ
((مَ))
نگاهداری شده، حراست شده، از بر شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفل
تصویر محفل
((مَ فِ))
انجمن، مجلس، جمع محافل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
((مُ فِ))
نگهبان، حافظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحفظ
تصویر تحفظ
((تَ حَ فُّ))
هوشیار بودن و پرهیز کردن، خویشتن داری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفوظ
تصویر محفوظ
نگاه داشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
نگهبان، پاسدار
فرهنگ واژه فارسی سره
جلد، صندوقچه، صندوق، قاب، لفافه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
Protectant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
protetor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
Schutzmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
środek ochronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
защитное средство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
захисник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
beschermmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی