جدول جو
جدول جو

معنی محظار - جستجوی لغت در جدول جو

محظار(مِ)
مگس سبز. (منتهی الارب). ذباب اخضر که مانند مگس نیزارها نیش زند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محظور
تصویر محظور
محذور، حرام، ناروا، ممنوع
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
بیل و هر آنچه بدان جائی را بکنند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به محفر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حجر. (تاج المصادر بیهقی). منع. بازداشت. بازداشتن. حظر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ /حِ)
دیوار. (منتهی الارب) ، جای شتر و گوسفند که از چوب سازند تا از سرما مصون مانند. (منتهی الارب) (آنندراج). حظیره. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آیینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آیینه. ج، مناظیر. (از اقرب الموارد) ، دوربین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زمین زود رویانندۀ نبات: ارض محبار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). زمین محبار، رویانندۀ گیاه
لغت نامه دهخدا
(مِ)
احمد بن محمد بن علی الحسینی العلوی از آل المحضار (ولادت 1217 هجری قمری 1802 میلادی فوت 1304 هجری قمری 1886 میلادی). ادیب و شاعر از حضرموت. او راست: المولدالنبی، مناقب السیده خدیجه
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضیر. اسب دونده (و لایقال محضار او لغیه (لغت غیر معتبری است)). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ممنوع. قدغن شده. حرام کرده شده. منعکرده شده. (غیاث). قدغن. مانع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تباه کردن صورتها و آفریده ها در شرع و در حکمت محظور است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 58). مهتران... قصد زیردستان... در مذهب سیادت محظور شناسند. (کلیله و دمنه). همواره به فجور و شرب خمور و تضییع مال من در مصرف هر منکر و محظور روزگار میگذرانی. (ترجمه تاریخ یمینی). روا نباشد در کفن مرده کنند چیزی از حریر و ابریشم محض که محظور است. (ترجمه النهایۀ شیخ طوسی). و ایذای او در مذهب کرم و مرحمت ما ممنوع و محظور است. (تاریخ جهانگشای جوینی). و در شریعت شفقت و رأفت محظور شمردندی. (جهانگشای جوینی). بازفرستادن ایشان در آذین همت و مروت محظور است و از شیوۀ مکرمت و فتوت دور. (جهانگشای جوینی) ، معنی کلمه در قرآن کریم، ماکان عطاء ربک محظوراً، یعنی مقصور بر گروهی دون گروهی نیست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، این کلمه در تاریخ قم همراه دو اصطلاح اقطاع و مضمون آمده است و از آن معنی ممنوع از تصرف و عمل و دخالت بر می آید: مدت چند سال به سبب معطل شدن کاریزها و جویهای آن و خراب شدن حصنهای آن و جلای وطن کردن اکرۀ آن تا نهصدوهفتادویک دینار از آسیای معطله صدونودوچهارهزارهزار و چهارصدوچهل ودو درهم باقی دوهزاروپانصدوهفتادونه درهم خراج وقفیه چهارصدودوهزاروپانصدوهشتادوهشت درهم عن مجان و ابر کویه المضمون و المحظور و الاقطاع الی الوقت المذکوره دوهزارهزاروصدوشصت ویکهزارونهصدوپنجاه وهفت درهم و یافتم در دستور عمل عاملان برادرم ابوالقاسم علی بن محمدالحسن الکاتب که مبلغ به مساحت ضمیری دوهزارهزارونهصد درهم بوده. (تاریخ قم ص 132). الاقطاع مع مافیه من الوقف هزارهزاروسیصدوپنجهزارونهصد درهم. المحظور دویست وهشتادوسه هزار ودویست وپانزده درهم. (تاریخ قم ص 132)
لغت نامه دهخدا
(مِ مارر)
سرخ رنگ. (از منتهی الارب). وجه محمار، روی سرخ. (از مهذب الاسماء). رجوع به احمار شود
لغت نامه دهخدا
(شَ دَهْ)
حور. محاره. حور. بازگشتن. (منتهی الارب). باز گشتن از چیزی و به چیزی. (از لسان العرب) ، کاستن و کم گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از احظار
تصویر احظار
آغل سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منظار
تصویر منظار
آیینه، دوربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محضار
تصویر محضار
تند دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظور
تصویر محظور
حرام کرده شده، ممنوع، قدغن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظار
تصویر حظار
بازداشت، منع
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محیار
تصویر محیار
سر گردان سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرار
تصویر محرار
دماسنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محظور
تصویر محظور
((مَ))
حرام شده، ممنوع
فرهنگ فارسی معین
اشکال، تنگنا، دشواری، گیر، مانع، حرام، ممنوع، ناروا
فرهنگ واژه مترادف متضاد