جدول جو
جدول جو

معنی محضری - جستجوی لغت در جدول جو

محضری
(مَ ضَ)
همدانی و مشهور به ملا دروازه. شاعری نازک خیال از دوران صفویه است و مقارن تألیف تذکرۀ نصرآبادی درگذشته است. این بیت از اوست:
عمرت به شب گذشت بیا محضری بگو
ای خان و مان خراب چه کردی به روز خویش.
و این بیت را نیز در جواب قصیدۀ عرفی گفته است:
به بیقراری عاشق به وعده گاه وصال
به اضطراب دل از شوق آمد یار.
(تذکرۀ نصرآبادی ص 325)
لغت نامه دهخدا
محضری
(مَ)
منسوب به محضر.
- سند محضری، سند که در دفتر خانه اسناد رسمی و برطبق موازین قانونی تنظیم شود. رجوع به محضر شود
لغت نامه دهخدا
محضری
منسوب به محضر: سند محضری
تصویری از محضری
تصویر محضری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ حَمْ مِ ری ی)
انتسابی است به طایفه ای از فرقۀ بابکیۀ خرمیه که در ایام بابک خرم دین سرخ پوش بودند. (از انساب سمعانی). رجوع به خرمیه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
به تصرف فارسیان، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. (غیاث). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. (ناظم الاطباء). حاضری:
هرچه در خانه داشت ماحضری
پیشش آورد و کرد لابه گری.
نظامی.
و رجوع به ماحضر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
نویسندگی و منشی گری. (ناظم الاطباء). عمل محرر. رجوع به محرر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رَ)
پرکرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رِ)
کسی که ریسمان می بندد، آنکه سخت ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آنکه زه بر کمان می پیچد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رَ)
مخضرم. شاعری که جاهلیت و اسلام را دریافته است. (از منتهی الارب). شاعر عرب که اسلام و جاهلیت دریافته است. ج، محضرمون. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مخضرم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ رِ)
کسی که در کلام لحن کند. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) ، برکننده پوست درخت، سخت بزه کننده کمان را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضار. اسب دونده. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). اسب بسیاردونده: فرس محضیر، اسب پردو (نگویند فرس محضار). (ناظم الاطباء). ج، محاضیر
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده آسه یی: مهره دویم گردن منسوب به محور، دومین مهره گردن آسه یی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوری
تصویر محوری
محوريٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از محوری
تصویر محوری
Pivotal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
pivot
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محوری
تصویر محوری
pivotal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
crucial
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محوری
تصویر محوری
kluczowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
ключевой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
центральний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محوری
تصویر محوری
cruciaal
دیکشنری فارسی به هلندی
محوری
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از محوری
تصویر محوری
محوری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از محوری
تصویر محوری
สำคัญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
muhimu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از محوری
تصویر محوری
מרכזי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از محوری
تصویر محوری
重要な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از محوری
تصویر محوری
关键的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از محوری
تصویر محوری
중추적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از محوری
تصویر محوری
zentral
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محوری
تصویر محوری
penting
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
গুরুত্বপূর্ণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از محوری
تصویر محوری
केंद्रीय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از محوری
تصویر محوری
cruciale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از محوری
تصویر محوری
belirleyici
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی