جدول جو
جدول جو

معنی محضاء - جستجوی لغت در جدول جو

محضاء
(مِضَءْ)
چوب آتش کاو. (ناظم الاطباء). استام. مسعر. محضب. محضج. محضاج. محضاء. محضی
لغت نامه دهخدا
محضاء
(مِ ضَءْ)
چوب آتش کاو. (ناظم الاطباء). کله کسو. (یادداشت مرحوم دهخدا). محضاء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مِ)
محضج. آتش کاو، چوبی که گازران جامه بدان زنند وقت شستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ کَ)
در کاری بگذشتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). گذشتن. (ترجمان علامۀ جرجانی). گذشتن. بگذشتن. رفتن. (مقدمه الادب زمخشری). گذشتن. (دهار چ بنیاد فرهنگ). مضو. (ناظم الاطباء). گذشتن و رفتن. (منتهی الارب). روانی و درگذشتن. (غیاث) : مضی فی الامر مضاءً و مضواً، درگذشت در آن. (منتهی الارب). مضو. درگذشتن در کار. (از ناظم الاطباء) : مضی فلان علی الامر مضاءً و مضواً، داومه و نفذ فیه، فهو امر ممضوعلیه. (از اقرب الموارد).
- ابوالمضاء، کنیۀ اسب. (از اقرب الموارد). اسب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَضْ ضا)
کسی که عزمی استوار دارد. (از ذیل اقرب الموارد) (لسان العرب). یقال: و انت مضاء علی ما عزمت علیه. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ حا)
بسیار پاک کننده، در حدیث است که: السیف محاء الذنوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محا شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
جمع واژۀ محت. (منتهی الارب). رجوع به محت شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار غیبت کننده. (منتهی الارب) ، فتنه افکن میان مردم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَءْ)
پناه جای. (منتهی الارب). پناه جای و پناهگاه. (ناظم الاطباء). ملجاء
لغت نامه دهخدا
(مِ)
احمد بن محمد بن علی الحسینی العلوی از آل المحضار (ولادت 1217 هجری قمری 1802 میلادی فوت 1304 هجری قمری 1886 میلادی). ادیب و شاعر از حضرموت. او راست: المولدالنبی، مناقب السیده خدیجه
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محضیر. اسب دونده (و لایقال محضار او لغیه (لغت غیر معتبری است)). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
محشاء. رجوع به محشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ شَءْ)
محشاء. (منتهی الارب). گلیم درشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گلیم سپید خرد که بدان لنگ بندند یا چادری که خود را بدان درپیچند. محاشی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ حَ)
عرقی که در پی تب آید، یا عرق بسیار که جلد را بشوید. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). عرقی که در اثرتب آید هنگامی که تب زده مشرف بر فترت است، یا عرقی که از فزونی پوست تن را بشوید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
بریدن. رجوع به مضا شود، جایز داشتن بیع را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محضار
تصویر محضار
تند دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محذاء
تصویر محذاء
دشیاد گر
فرهنگ لغت هوشیار