- محسر
- درون آزرده، خوار
معنی محسر - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جاروب
پیشگاه، دفترخانه
رستاخیز
شدنی، فراهم
گزارنده
افسوس خوردن، حسرت خوردن
ترساننده، آگاه کننده
امکان پذیر، ممکن، شدنی
افسوس خورنده، حسرت خورنده
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
حسرت داشتن، افسوس خوردن، دریغ خوردن
مکسرها، جمع واژۀ مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول)
نیکویی کننده، نیکو کار، از نام های خداوند
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
جای گرد آمدن مردم در روز رستاخیز، کنایه از غوغا، جنجال، بسیار عالی و خوب، روز رستاخیز
گوشه ای در دستگاه های نوا، ماهور و راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت آور
جای حضور، کنایه از درگاه، جای نوشتن اسناد و احکام، دفتر ثبت اسناد، دفترخانه، سجل، فتوا نامه، گواهی نامه
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
کسی که معنی سخنی را بیان کند، کسی که مطلبی را شرح وبسط می دهد، تفسیر کننده
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
حسرت خورنده
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
آنچه گرد خود گردد، خط موهومی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام میدهد
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
آزاد کننده بنده، تحریر کننده، منشی
ترساننده
گرداگرد
حیرت انگیز
کم مایه، اندک، ناچیز
حضور، وقت حاضر آمدن، پیشگاه
محاصره کننده، در حصار گیرنده، مانده