جدول جو
جدول جو

معنی محروب - جستجوی لغت در جدول جو

محروب
(مَ)
مال ربوده و بی چیز گردانیده. (آنندراج). مردی محروب، مردی که مال او ربوده باشند و او را بی چیز کرده باشند. (از منتهی الارب) ، مال گرفته شده. بی چیزمانده. حریب. (از منتهی الارب). دزدیده شده و غارت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محراب
تصویر محراب
(پسرانه)
بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
(دخترانه)
دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرور
تصویر محرور
کسی که دارای مزاج گرم است، گرم شده از حرارت آتش و تب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراب
تصویر محراب
جای ایستادن پیش نماز، طاق مسجد که در سمت قبله است، قبله، بالای خانه، صدر مجلس، جایگاه شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
زده شده، کتک خورده، در ریاضیات عددی که در عدد دیگر ضرب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین، غمگین، اندوهمند، اندوهناک، فرمگن، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروم
تصویر محروم
ناامید، بی بهره، بی نصیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محروس
تصویر محروس
حراست شده، حفظ شده، نگه داری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، به شمارآورده شده، انگاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر نوع نوشیدنی الکل دار که باعث مستی شود، سیراب، آشامیدنی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
مؤنث محروب. رجوع به محروب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محروم
تصویر محروم
باز داشته شده، بی نصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر چیز آشامیده شده و قابل شرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
ضرب شده، سکه شده، کتک خورده، زده شده، کوفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
لاغر، گرم سرشت، خشمگین برافروخته گرم شده (از آتش تب خشم و جز آن) : بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصه کافور کرد از قرصه شمس الضحی. (خاقانی)، گرم مزاج جمع محرورین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین اندوهگین غمگین اندوهناک: (تا بگوید ز مبتلا ایوب دل و جان در عنا و دا مکروب) (حدیقه. مد. 421)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروس
تصویر محروس
نگهبانی و پاسبانی شده، محفوظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروص
تصویر محروص
آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروض
تصویر محروض
نا بکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محروق
تصویر محروق
آتش گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
دوشیده دوشیده شده: و آن فعولی است بمعنی مفعول چنانکه رکوب بمعنی مرکوب و حلوب بمعنی محلوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده شده، بشمار آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصوب
تصویر محصوب
رشکدار (رشک حصبه) از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محجوب
تصویر محجوب
باز داشته شده از بیرون آمدن، پوشیده، در پرده کرده، در حجاب
فرهنگ لغت هوشیار
بالاخانه و حجره بالای حجره، صدر مجلس، جای ایستادن پیشنماز در مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشته، پسند کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
((مَ))
شمرده شده، به حساب آمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محروم
تصویر محروم
((مَ))
بی نصیب، بی بهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محروق
تصویر محروق
((مَ))
سوخته شده، افروخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محبوب
تصویر محبوب
دوست داشتنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محروم
تصویر محروم
بی بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محسوب
تصویر محسوب
شمرده
فرهنگ واژه فارسی سره