جدول جو
جدول جو

معنی محرن - جستجوی لغت در جدول جو

محرن
(مِ رَ)
کمان نداف. (منتهی الارب). کمان حلاجی. ج، محارن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محرم
تصویر محرم
(پسرانه)
حرام شده، ماه اول از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محسن
تصویر محسن
(پسرانه)
نیکوکار، احسان کننده، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرم
تصویر محرم
خویشاوند نزدیک یا عضو خانواده که زناشویی با او حرام است، ویژگی آنکه پوشیدن سر و روی از او واجب نیست
بسیار صمیمی و امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرف
تصویر محرف
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرک
تصویر محرک
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرف
تصویر محرف
ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرض
تصویر محرض
تحریک کننده، برانگیزاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرر
تصویر محرر
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محصن
تصویر محصن
ویژگی مردی که زن گرفته، مرد زن دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکویی کننده، نیکو کار، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدرن
تصویر مدرن
هر آنچه به زمان حال و دورۀ معاصر مربوط است، هرآنچه مطابق با یافته های علمی، فنی و هنری روز دنیا باشد، هرآنچه به امکانات رفاهی نو و پیشرفته مجهز باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محجن
تصویر محجن
هر چوبی که سر آن خمیده باشد مانند چوگان، چوب سرکج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محسن
تصویر محسن
نیکی کننده، احسان کننده، نیکوکار
فرهنگ لغت هوشیار
گرد آورنده، گیرنده مزد، پناه دهنده، استوار کننده فراهم، پناه یافته، دریافت مزد گرفته، استوار درست فراهم آورده جمع کرده، پناه داده، بدست آورده، مسلم قطعی: وقوع این جرم محرز است. احراز کننده گرد آورنده، پناهگاه دهنده در حرز کننده، استوار کننده جمع محرزین. نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محصن
تصویر محصن
مرد زن گرفته و نکاح کرده
فرهنگ لغت هوشیار
سرکج: دستواره چوگان نوک در پرندگان عصای سر کج، هر چوبی که سر آن خمیده باشد همچون چوگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محران
تصویر محران
انگبین، کبت (زنبور عسل)، سر کش توسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرث
تصویر محرث
آتشکاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرج
تصویر محرج
نا روا گردان نشایست کننده، دلهره ساز
فرهنگ لغت هوشیار
کج کننده خماننده بلند گردانده بر آورده، کج خمیده، ریسمان تافته، زه ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرر
تصویر محرر
آزاد کننده بنده، تحریر کننده، منشی
فرهنگ لغت هوشیار
آزار اندازنده در حرص انداخته شده جمع جمع محرصین. در حرص در اندازنده جمع محرصین
فرهنگ لغت هوشیار
ور غلاننده بر جنگ انگیزنده ور غلانیده بر جنگ انگیخته، دلگداخته، زمین خورده نیمه مرده از پا در آمده آنکه از عشق و اندوه گداخته باشد، مرد بر جای مانده که نتواند برخیزد، بر انگیخته شده ورغلانیده جمع محرضین. تحریک کننده ورغلاننده مشوق: بر هر مایه دار معنی... که رسیدم او را بر اتمام آن مرغب و محرض یافتم، جمع محرضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرف
تصویر محرف
تحریف و مغلوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرق
تصویر محرق
نیک سوزاننده به آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تحریک شده، برانگیخته شده بن گردن بر انگیخته جنباک راننیتار هنگختار مو (اوستایی بهروز) مو تار انگیختار جنباننده پس یقین در عقل هر داننده هست - این که با جنبنده جنباننده هست (مولانا) سر کلاوه (گویش افغانی) بن گردن، تحریک شده برانگیخته جمع محرکین. تحریک کننده برانگیزاننده ورغلاننده جمع محرکین. یا محرک اول. ذات حق تعالی. یا محرک سرمدی. ذات حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
در حرم آینده، کسی که احرام حج بسته است، احرام بسته حرام کرده خدا، ناشایست، حرام، حرمت حرام شده، حرام داشته، ماه اول از سال هجری قمری محرم الحرام را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محرز
تصویر محرز
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرم
تصویر محرم
رازدار، آشنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
رانه، جنباننده، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدرن
تصویر مدرن
امروزین، نوین
فرهنگ واژه فارسی سره