- محرر
- نویسنده، تحریر کننده، کاتب
معنی محرر - جستجوی لغت در جدول جو
- محرر
- آزاد کننده بنده، تحریر کننده، منشی
- محرر ((مُ حَ رَّ))
- نوشته شده
- محرر ((مُ حَ رِّ))
- نویسنده، نگارنده، آزادکننده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث محرر زن آزاد شده جمع محررات. مونث محرر زن نویسنده کاتبه جمع محررات
پیشگاه، دفترخانه
رستاخیز
رازدار، آشنا
رانه، جنباننده، انگیزه
آشکار
پیاپی
برنهاده
آزاد گردیدن
ترساننده، آگاه کننده
تحریک کننده، برانگیزاننده
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
خوار شده، کوچک، خرد، کوتاه و پست
راهی که دو مکان را به هم وصل کند، راه ارتباطی مثلاً محور تهران ی قم، کنایه از چیزی که امور بر مبنای آن جریان یابد، اساس، مبنا، میله ای به شکل استوانه که جسمی به دور آن می گردد، در علم زمین شناسی خطی فرضی که یک سر آن در قطب شمال و سر دیگرش در قطب جنوب است و زمین حرکت وضعی خود را دور آن انجام می دهد
قرار دهنده، تقریر کننده، بیان کننده
ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
تکرار شده، دوباره انجام شده، بازگوشده
گرداگرد قریه، اطراف خانه، حرم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
حدیقه، بوستان
کاسۀ چشم
جای گرد آمدن مردم در روز رستاخیز، کنایه از غوغا، جنجال، بسیار عالی و خوب، روز رستاخیز
گوشه ای در دستگاه های نوا، ماهور و راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی، حیران کننده، حیرت انگیز، شگفت آور
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده
کسی که دارای مزاج گرم است، گرم شده از حرارت آتش و تب
کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
خویشاوند نزدیک یا عضو خانواده که زناشویی با او حرام است، ویژگی آنکه پوشیدن سر و روی از او واجب نیست
بسیار صمیمی و امین
بسیار صمیمی و امین
ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده
جای حضور، کنایه از درگاه، جای نوشتن اسناد و احکام، دفتر ثبت اسناد، دفترخانه، سجل، فتوا نامه، گواهی نامه
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
محضر نوشتن: گواهی نوشتن
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین