جدول جو
جدول جو

معنی محرب - جستجوی لغت در جدول جو

محرب
(مِ رَ)
محراب. مرد بسیار جنگ آور و دلیر. (منتهی الارب). حرب دوست. (مهذب الاسماء) : آنک شجاع و محرب بود دست به سلاح برد و با دیو و پری کارزار کرد. (سندبادنامه ص 320)
لغت نامه دهخدا
محرب
(مُ رِ)
آنکه دلالت میکند کسی را بر تاراج مال دشمن. (ناظم الاطباء). دلالت کننده بر تاراج مال دشمن. (از منتهی الارب) ، آنکه برمی انگیزاند جنگ را، خرمابن شکوفه آورده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محرب
(مُ حَرْ رَ)
شیر. اسد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محرب
(مُ حَرْ رِ)
به خشم آورنده. اغواکننده. محرک. (ناظم الاطباء). برآغالنده. (از منتهی الارب) ، تیزکننده سنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محراب
تصویر محراب
(پسرانه)
بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرم
تصویر محرم
(پسرانه)
حرام شده، ماه اول از سال قمری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محرق
تصویر محرق
سوزاننده، آنچه سبب تشنگی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرحب
تصویر مرحب
مرحبا، کلمه ای که برای تحسین به کار می رود، آفرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرر
تصویر محرر
نویسنده، تحریر کننده، کاتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرض
تصویر محرض
تحریک کننده، برانگیزاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
خراب کننده، ویران کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
ذوق و میل و هوای نفس، جای آب خوردن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
کسی که احرام حج بسته باشد، کسی که جامۀ احرام بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرف
تصویر محرف
کسی که کلامی را تغییر بدهد، تحریف کننده، تغییردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
آزموده، تجربه شده، مردکار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
خویشاوند نزدیک یا عضو خانواده که زناشویی با او حرام است، ویژگی آنکه پوشیدن سر و روی از او واجب نیست
بسیار صمیمی و امین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرف
تصویر محرف
ویژگی کلمه ای که حرف یا حروفی از آن تغییر داده شده باشد، تحریف شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محراب
تصویر محراب
جای ایستادن پیش نماز، طاق مسجد که در سمت قبله است، قبله، بالای خانه، صدر مجلس، جایگاه شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرک
تصویر محرک
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محبر
تصویر محبر
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرم
تصویر محرم
ماه اول از سال هجری قمری، شهرالحرام، محرم الحرام. این ماه را برای آن محرم گفته اند که عرب در این ماه جنگ کردن را حرام می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ بَ)
مؤنث محرب. قوم محربه، قومی بسیار جنگ آور و دلیر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع ماربه، نیاز ها نیاز جمع مارب ماربه و ماربه حاجتها نیازها ضرورتها: برادران... به تازه رویی رسول را با ایجاز مارب و عطا باز فرستادند. حاجت جمع مارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
مرد آزموده، کارکشته، استوار کرده، پرتجربه، جهاندیده، پخته
فرهنگ لغت هوشیار
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین
فرهنگ لغت هوشیار
انگبین، کنستو یکی از گونه های آلبالو آلبالو تلخ گاو دوشه شیر دوشه ظرفی که در آن شیر دوشند محلاب شیر دوشه جمع محالب
فرهنگ لغت هوشیار
در حرم آینده، کسی که احرام حج بسته است، احرام بسته حرام کرده خدا، ناشایست، حرام، حرمت حرام شده، حرام داشته، ماه اول از سال هجری قمری محرم الحرام را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرب
تصویر مجرب
کار آزموده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محدب
تصویر محدب
کوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرز
تصویر محرز
آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
رانه، جنباننده، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرم
تصویر محرم
رازدار، آشنا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخرب
تصویر مخرب
ویرانگر
فرهنگ واژه فارسی سره