. بخیلی کردن به، مولع شدن به، شاد گردیدن به، چنگ در زدن به، لازم گرفتن چیزی را، بازداشتن از. (منتهی الارب) ، خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. زمزمه. (قطرالمحیط) محاجاه. پرسیدن از یکدیگر برای در غلط افکندن. چیستان از هم پرسیدن، با هم کارزار کردن. (منتهی الارب)
. بخیلی کردن به، مولَع شدن به، شاد گردیدن به، چنگ در زدن به، لازم گرفتن چیزی را، بازداشتن از. (منتهی الارب) ، خوانندگی و ترنم که به آهستگی کنند. زمزمه. (قطرالمحیط) محاجاه. پرسیدن از یکدیگر برای در غلط افکندن. چیستان از هم پرسیدن، با هم کارزار کردن. (منتهی الارب)
رستن جای. (مهذب الاسماء). نجات گاه و جای نجات و پناهگاه. (ناظم الاطباء). مکان نجات. (از اقرب الموارد) : روزی است از آن پس که در آن روز نیابند خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا. ناصرخسرو. عدل او ملجاء ملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). از دور و نزدیک روی به درگاه او که ملجاء عالمیان و منجای خائفان است آوردند. (جهانگشای جوینی) ، زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از خلاص یافتن دل از محل آفت است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی)
رستن جای. (مهذب الاسماء). نجات گاه و جای نجات و پناهگاه. (ناظم الاطباء). مکان نجات. (از اقرب الموارد) : روزی است از آن پس که در آن روز نیابند خلق از حکم عدل نه ملجا و نه منجا. ناصرخسرو. عدل او ملجاء ملهوفان و فضل او منجای متأسفان است. (سندبادنامه ص 216). از دور و نزدیک روی به درگاه او که ملجاء عالمیان و منجای خائفان است آوردند. (جهانگشای جوینی) ، زمین بلند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر زمین بلند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رستن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عبارت از خلاص یافتن دل از محل آفت است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی)
پناگاه. ج، ملاجی ٔ. (مهذب الاسماء). اندخسواره. (دهار). پناهگاه. (ترجمان القرآن). پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جای پناه مأخوذ از لجاء که به معنی پناه گرفتن است. (غیاث) (آنندراج). معقل. ملاذ. حصن. ج، ملاجی ٔ. (از اقرب الموارد). پناه. معاذ. مأوی. کهف. موئل. محجاء. مناص. محکد. ملتحد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لو یجدون ملجاء او مغارات او مدخلاً لوّلوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9).... وظنوا ان لا ملجاء من اﷲ الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان اﷲ هو التواب الرحیم. (قرآن 118/9). استجیبوا لربکم من قبل ان یأتی یوم لا مردّ له من اﷲ ما لکم من ملجاء یومئذ و ما لکم من نکیر. (قرآن 47/42). تویی ز محنت ایام کهف ملجاء او ازآن دعای تو او را چو ورد یاسین است. ابوالفرج رونی. سایه دار است و اهل دانش را زیر آن سایه ملجاء و مأواست. مسعودسعد. ملجاء سروران سرای تو باد مسند سروری مکان تو باد. مسعودسعد. صدرش ز عطا مقصد سخنور دستش ز سخا ملجاء ثناخوان. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 402). در تو کعبۀ فخر است و قبلۀ اقبال دل تو مرکز دین است و ملجاء اسلام. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 353). فقیه امت و صدر هدی و ملجاء دین نظام شرع و بر اطلاق امام روی زمین. عثمان مختاری (ایضاً ص 385). پس شود ملجاء هزیمت او در جفامنشاء غنیمت او. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 33). تا ندارد به غیر یار نظر ملجأش او بود به خیر و به شر. سنائی (ایضاً ص 33). حجهالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست ملجاء جان من و صدر من و استاد من. خاقانی. پسر در قلعه که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود و ذکر آن در سابقه ایراد کرده آمده است متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوهی به دست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود کرده. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم درتو گریزم ار گریزم. (گلستان). افضل و اکمل جهان، ملجاء و مرجع ایران محب الاولیاء صاحب السعید محمد بن الجوینی... (اوصاف الاشراف). همیشه ملجاء و پناه اهل دین و دولت باد. (تاریخ قم ص 4). و رجوع به ملجا شود. - ملجاء الامه، پناهگاه امت. پناهگاه مردمان: ملجاء الامه جلال الملک. (سندبادنامه ص 8)
پناگاه. ج، ملاجی ٔ. (مهذب الاسماء). اندخسواره. (دهار). پناهگاه. (ترجمان القرآن). پناه جای. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به معنی جای پناه مأخوذ از لجاء که به معنی پناه گرفتن است. (غیاث) (آنندراج). مَعقِل. مَلاذ. حصن. ج، ملاجی ٔ. (از اقرب الموارد). پناه. معاذ. مأوی. کهف. مَوئَل. مَحجَاء. مَناص. مَحکِد. مُلتَحَد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لو یجدون ملجاء او مغارات او مدخلاً لوّلوا الیه و هم یجمحون. (قرآن 57/9).... وظنوا ان لا ملجاء من اﷲ الا الیه ثم تاب علیهم لیتوبوا ان اﷲ هو التواب الرحیم. (قرآن 118/9). استجیبوا لربکم من قبل ان یأتی یوم لا مردّ له من اﷲ ما لکم من ملجاء یومئذ و ما لکم من نکیر. (قرآن 47/42). تویی ز محنت ایام کهف ملجاء او ازآن دعای تو او را چو ورد یاسین است. ابوالفرج رونی. سایه دار است و اهل دانش را زیر آن سایه ملجاء و مأواست. مسعودسعد. ملجاء سروران سرای تو باد مسند سروری مکان تو باد. مسعودسعد. صدرش ز عطا مقصد سخنور دستش ز سخا ملجاء ثناخوان. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 402). در تو کعبۀ فخر است و قبلۀ اقبال دل تو مرکز دین است و ملجاء اسلام. عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 353). فقیه امت و صدر هدی و ملجاء دین نظام شرع و بر اطلاق امام روی زمین. عثمان مختاری (ایضاً ص 385). پس شود ملجاء هزیمت او در جفامنشاء غنیمت او. سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 33). تا ندارد به غیر یار نظر ملجأش او بود به خیر و به شر. سنائی (ایضاً ص 33). حجهالحق عالم مطلق وحیدالدین که هست ملجاء جان من و صدر من و استاد من. خاقانی. پسر در قلعه که در عهد سیمجوریان ملجاء ایشان بود و ذکر آن در سابقه ایراد کرده آمده است متحصن شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 343). به حکم آنکه ملاذی منیع از قلۀ کوهی به دست آورده بودند و ملجاء و مأوای خود کرده. (گلستان). بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست هم درتو گریزم ار گریزم. (گلستان). افضل و اکمل جهان، ملجاء و مرجع ایران محب الاولیاء صاحب السعید محمد بن الجوینی... (اوصاف الاشراف). همیشه ملجاء و پناه اهل دین و دولت باد. (تاریخ قم ص 4). و رجوع به مَلجا شود. - ملجاء الامه، پناهگاه امت. پناهگاه مردمان: ملجاء الامه جلال الملک. (سندبادنامه ص 8)
به ستم به کاری داشته. مجبور. مضطر. درمانده. ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و هم به حکم و فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). و رجوع به الجاء شود. - ملجاء شدن، ناگزیر شدن. مضطر شدن. ناچار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملجاء کردن، ناگزیر کردن. مجبور کردن. (یادداشت ایضاً)
به ستم به کاری داشته. مجبور. مضطر. درمانده. ناچار. ناگزیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به خدمت و مراعات تو ملجاء تواند بود و هم به حکم و فرمان تو ملجم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 150). و رجوع به الجاء شود. - ملجاء شدن، ناگزیر شدن. مضطر شدن. ناچار شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - ملجاء کردن، ناگزیر کردن. مجبور کردن. (یادداشت ایضاً)