جدول جو
جدول جو

معنی محتلز - جستجوی لغت در جدول جو

محتلز
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاز. گیرندۀ حق. محتلج. (منتهی الارب). گیرندۀ حق کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترز
تصویر محترز
احتراز کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتلم
تصویر محتلم
کسی که در خواب جنب می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جَ)
نیفه گاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). محل بستن نیفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.
- بلای محترز، بلای اجتناب پذیر:
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.
مولوی.
- نامحترز، اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر:
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، دوری گزیننده. پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده. (آنندراج) (غیاث) :
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی.
منوچهری.
از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 172). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده. (جهانگشای جوینی). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. (بهجت الروح ص 63).
- محترز از، گریزان از:
جوق جوق و صف صف از حرص شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از احتزاز. برنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که می برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفاز. بر هر دو پا نشیننده و فراهم آینده و خویشتن را ورچیننده و راست بر سرین نشیننده. (از منتهی الارب). آنکه دست و پا و دامن خود را جمع می کند تا برای کار آماده شود. (از منتهی الارب). آنکه دامن بر می چیند که آمادۀ کاری شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برانگیخته شود و کوشش کند در رفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاب. دوشنده. (آنندراج). شیر دوشنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاج. گیرندۀ حق. محتلز. (منتهی الارب). گیرندۀ حق کسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاط. سوگند یادکننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ستیهنده و خشم کننده. (ناظم الاطباء). خشم گیرنده. (از منتهی الارب) ، شتاب کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). شتابنده، بی آرام. پریشان خاطر. شوریده سخن. (ناظم الاطباء). تافته و بی قرار گردنده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاق. موی سر سترنده. سرتراش. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). سترندۀ موی سر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلال. فرودآینده در جای. (از منتهی الارب). کسی که فرود می آید در جائی و از سفر می آید و اقامت می گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلام. خواب بیننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خواب می بیند. (ناظم الاطباء). خواب دیده. (مهذب الاسماء) ، آرمنده با زن در خواب. (از منتهی الارب). کسی که در خواب جماع میکند. (ناظم الاطباء). جماع کننده در خواب. (آنندراج). آنکه در خواب بیند که با زنی درمی آمیزد و آب از وی برود. حالم. رجوع به احتلام شود.
- محتلم شدن،آرمیدن با زن در خواب و بدان سبب آب از او بشدن: پس مسلمانان آن شب محتلم شدند چون بامداد برخاستند از پیش رسول بگفتند فرمود که چون آب نیست تیمم کنید و نماز گذارید. (قصص الانبیاء ص 219).
- ، رسیدن کودک به سن بلوغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَل ل)
نعت فاعلی از احتلال. رجوع به محتلل و احتلال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از محترز
تصویر محترز
پرهیز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتزز
تصویر محتزز
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتلب
تصویر محتلب
دوشنده دوشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتلم
تصویر محتلم
خواب بیننده، خوابدیده، آنکه در خواب جماع میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترز
تصویر محترز
((مُ تَ رِ))
پرهیزکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتلب
تصویر محتلب
((مُ تَ لِ))
دوشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محتلم
تصویر محتلم
((مُ تَ لِ))
دستخوش احتلام، دستخوش انزال در خواب
فرهنگ فارسی معین
آلوده، جنب، شیطانی، نجس
متضاد: طاهر، پاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بری، خویشتن دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد