به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود. - بلای محترز، بلای اجتناب پذیر: عاقل آن باشد که عبرت گیرد از مرگ یاران و بلای محترز. مولوی. - نامحترز، اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر: پس به دندان بی گناهان را مگز فکر کن از ضربت نامحترز. مولوی
نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود. - بلای محترز، بلای اجتناب پذیر: عاقل آن باشد که عبرت گیرد از مرگ یاران و بلای محترز. مولوی. - نامحترز، اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر: پس به دندان بی گناهان را مگز فکر کن از ضربت نامحترز. مولوی
آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، دوری گزیننده. پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده. (آنندراج) (غیاث) : بیار باده کجا بهتر است باده هنوز که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی. منوچهری. از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 172). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده. (جهانگشای جوینی). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. (بهجت الروح ص 63). - محترز از، گریزان از: جوق جوق و صف صف از حرص شتاب محترز ز آتش گریزان سوی آب. مولوی
آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، دوری گزیننده. پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده. (آنندراج) (غیاث) : بیار باده کجا بهتر است باده هنوز که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی. منوچهری. از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 172). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده. (جهانگشای جوینی). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. (بهجت الروح ص 63). - محترز از، گریزان از: جوق جوق و صف صف از حرص شتاب محترز ز آتش گریزان سوی آب. مولوی
نعت فاعلی از احتفاز. بر هر دو پا نشیننده و فراهم آینده و خویشتن را ورچیننده و راست بر سرین نشیننده. (از منتهی الارب). آنکه دست و پا و دامن خود را جمع می کند تا برای کار آماده شود. (از منتهی الارب). آنکه دامن بر می چیند که آمادۀ کاری شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برانگیخته شود و کوشش کند در رفتن. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از احتفاز. بر هر دو پا نشیننده و فراهم آینده و خویشتن را ورچیننده و راست بر سرین نشیننده. (از منتهی الارب). آنکه دست و پا و دامن خود را جمع می کند تا برای کار آماده شود. (از منتهی الارب). آنکه دامن بر می چیند که آمادۀ کاری شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برانگیخته شود و کوشش کند در رفتن. (از منتهی الارب)
نعت فاعلی از احتلام. خواب بیننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خواب می بیند. (ناظم الاطباء). خواب دیده. (مهذب الاسماء) ، آرمنده با زن در خواب. (از منتهی الارب). کسی که در خواب جماع میکند. (ناظم الاطباء). جماع کننده در خواب. (آنندراج). آنکه در خواب بیند که با زنی درمی آمیزد و آب از وی برود. حالم. رجوع به احتلام شود. - محتلم شدن،آرمیدن با زن در خواب و بدان سبب آب از او بشدن: پس مسلمانان آن شب محتلم شدند چون بامداد برخاستند از پیش رسول بگفتند فرمود که چون آب نیست تیمم کنید و نماز گذارید. (قصص الانبیاء ص 219). - ، رسیدن کودک به سن بلوغ. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از احتلام. خواب بیننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که خواب می بیند. (ناظم الاطباء). خواب دیده. (مهذب الاسماء) ، آرمنده با زن در خواب. (از منتهی الارب). کسی که در خواب جماع میکند. (ناظم الاطباء). جماع کننده در خواب. (آنندراج). آنکه در خواب بیند که با زنی درمی آمیزد و آب از وی برود. حالم. رجوع به احتلام شود. - محتلم شدن،آرمیدن با زن در خواب و بدان سبب آب از او بشدن: پس مسلمانان آن شب محتلم شدند چون بامداد برخاستند از پیش رسول بگفتند فرمود که چون آب نیست تیمم کنید و نماز گذارید. (قصص الانبیاء ص 219). - ، رسیدن کودک به سن بلوغ. (ناظم الاطباء)