جدول جو
جدول جو

معنی محتجز - جستجوی لغت در جدول جو

محتجز
(مُ تَ جِ)
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محتجز
(مُ تَ جَ)
نیفه گاه. (یادداشت مرحوم دهخدا). محل بستن نیفه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محترز
تصویر محترز
احتراز کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محتجب
تصویر محتجب
حجاب دار، پنهان، گوشه نشین
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ جِ)
فراخویشتن کشنده چیزی را به چوگان و مانند آن، فراهم آورنده و گردکننده مال را. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
نام یکی از اسبان پیغامبر است که به جهت خوبی آواز بدین نام نامیده شده بود. رجوع به منتهی الارب و متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
ارجوزه خوان. (منتهی الارب). ارجوزه گوی. که ارجوزه خواند. که قصیده در بحر رجز خواند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از ارتجاز. رجوع به ارتجازشود، تندر آوازه کننده. (آنندراج). رعدکه بغرد. نعت است از ارتجاز. رجوع به ارتجاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِزز)
نعت فاعلی از مصدر استجزاز. گندم که به درو رسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استجزاز شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته:
آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب
گشته اندر مکر یزدان محتجب.
مولوی.
- محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد:
نیک بنگر اندر این ای محتجب
که دعا را بست حق بر استجب.
مولوی.
، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
خصومت کننده و حجت آورنده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
آماسیده از خون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
حجامت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند، آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه. حجامت خواه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش. (ناظم الاطباء) ، دوری گزیننده. پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده. (آنندراج) (غیاث) :
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی.
منوچهری.
از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 172). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده. (جهانگشای جوینی). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. (بهجت الروح ص 63).
- محترز از، گریزان از:
جوق جوق و صف صف از حرص شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.
- بلای محترز، بلای اجتناب پذیر:
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.
مولوی.
- نامحترز، اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر:
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از احتزاز. برنده. (از منتهی الارب) (آنندراج). کسی که می برد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از احتفاز. بر هر دو پا نشیننده و فراهم آینده و خویشتن را ورچیننده و راست بر سرین نشیننده. (از منتهی الارب). آنکه دست و پا و دامن خود را جمع می کند تا برای کار آماده شود. (از منتهی الارب). آنکه دامن بر می چیند که آمادۀ کاری شود. (ناظم الاطباء) ، آنکه برانگیخته شود و کوشش کند در رفتن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از احتلاز. گیرندۀ حق. محتلج. (منتهی الارب). گیرندۀ حق کسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ زَ)
خرمابنی که خوشه های آن در تنه وی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَج ج)
حجت آورنده و دلیل آورنده، خصومت کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محترز
تصویر محترز
پرهیز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتزز
تصویر محتزز
برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محتجب
تصویر محتجب
((مُ تَ جِ))
پنهان شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محترز
تصویر محترز
((مُ تَ رِ))
پرهیزکننده
فرهنگ فارسی معین
بری، خویشتن دار، مجتنب، محتاط، احترازکننده، دوری کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد