حجامت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند، آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه. حجامت خواه. (از منتهی الارب)
حجامت کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که شاخ حجامت را منطبق می کند و بادکش می نماید. و آنکه حجامت می کند، آنکه حجامت چی را طلب می نماید. (ناظم الاطباء). گراخواه. حجامت خواه. (از منتهی الارب)
از ’ح وج’، حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب. عدوم. (منتهی الارب). مفتقر: لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل. رودکی (احوال و اشعار رودکی ص 1062). خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری از او خواهم داشت و محتاج خواهم بود به مدد او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). ناقص محتاج را کمال که بخشد جز گهر بی نیاز را کن کامل. ناصرخسرو. معنی چنین باشد که چگونه محتاجم به چهار کس. (کلیله و دمنه). به خیاط و مقراض محتاج نگشت. (سندبادنامه ص 2). درویش و غنی بندۀ این خاک درند و آنان که غنی ترندمحتاج ترند. سعدی. گر گذاری و دشمنان بخورند به که محتاج دوستان گردی. سعدی. بی زر نتوان رفت به زور از دریا ور زر داری به زور محتاج نه ای. سعدی. به درویش ومسکین و محتاج داد. سعدی. محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن تست به یغما چه حاجت ست. حافظ. آن را که نه همسر نه خور و خواب فرشته ست و آدم همه محتاج خور و همسر و خواب ست. قاآنی. - محتاج شدن، نیازمند شدن. املاق. افتیاق: مغفل گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم که من محتاج شده ام. (کلیله و دمنه). هر چه از پدران رسیده بود همه تلف گشت تا محتاج شدم بر شکافتن سقف های خانه. (تاریخ طبرستان). - محتاج کردن، نیازمند کردن: حرام آمد علف تاراج کردن به دارو طبع را محتاج کردن. سعدی. - امثال: خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند
از ’ح وج’، حاجتمند و نیازمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. (مهذب الاسماء) (دهار). حاجتومند. نیازومند. نیازی. (یادداشت مرحوم دهخدا). ثرب. عدوم. (منتهی الارب). مفتقر: لبت سیب بهشت و من محتاج یافتن را همی نیابم ویل. رودکی (احوال و اشعار رودکی ص 1062). خوار گرداند مرا روزی که چشم یاری از او خواهم داشت و محتاج خواهم بود به مدد او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319). ناقص محتاج را کمال که بخشد جز گهر بی نیاز را کن کامل. ناصرخسرو. معنی چنین باشد که چگونه محتاجم به چهار کس. (کلیله و دمنه). به خیاط و مقراض محتاج نگشت. (سندبادنامه ص 2). درویش و غنی بندۀ این خاک درند و آنان که غنی ترندمحتاج ترند. سعدی. گر گذاری و دشمنان بخورند به که محتاج دوستان گردی. سعدی. بی زر نتوان رفت به زور از دریا ور زر داری به زور محتاج نه ای. سعدی. به درویش ومسکین و محتاج داد. سعدی. محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست چون رخت از آن تست به یغما چه حاجت ست. حافظ. آن را که نه همسر نه خور و خواب فرشته ست و آدم همه محتاج خور و همسر و خواب ست. قاآنی. - محتاج شدن، نیازمند شدن. املاق. افتیاق: مغفل گفت بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم که من محتاج شده ام. (کلیله و دمنه). هر چه از پدران رسیده بود همه تلف گشت تا محتاج شدم بر شکافتن سقف های خانه. (تاریخ طبرستان). - محتاج کردن، نیازمند کردن: حرام آمد علف تاراج کردن به دارو طبع را محتاج کردن. سعدی. - امثال: خدا این چشم را به آن چشم محتاج نکند
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته: آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب گشته اندر مکر یزدان محتجب. مولوی. - محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
نعت مفعولی از احتجاب. در پرده شده و پنهان گشته: آن طبیبان آنچنان بندۀ سبب گشته اندر مکر یزدان محتجب. مولوی. - محتجب شدن، در پرده شدن. پوشیده و پنهان شدن: چون جمشید خورشید در تتق آل عباس محتجب شد بر مرکب اکهب شب روی به مرو آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 220)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد: نیک بنگر اندر این ای محتجب که دعا را بست حق بر استجب. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
در پرده شونده. (غیاث) (آنندراج). در پرده شده. پردگی. نقابدار و حجابدار. (ناظم الاطباء). پوشیده. پنهان شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، که حقیقت از او پوشیده است. که نور معرفت ندارد: نیک بنگر اندر این ای محتجب که دعا را بست حق بر استجب. مولوی. ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
آنکه برگزیند حجره را برای خود و منار بر آن نصب کند تا دیگری در آن تصرف نکند. (آنندراج). کسی که نشان و علامت می گذارد در جائی و آن را برای خود بر می گزیند. (ناظم الاطباء)
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
به حجاز آینده. (از منتهی الارب). آنکه به حجاز می رود، کسی که در نیفۀ شلوار چیزی می گیرد. (ناظم الاطباء). در نیفۀ شلوار گیرنده، مجتمعشونده. (از منتهی الارب). فراهم شده و مجتمعگشته. (ناظم الاطباء) ، برمیان بندندۀ ازار. (از منتهی الارب)
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین
پنهان در پرده، پنهان شونده، گوشه نشین پنهان شونده، پنهان پوشیده در پس حجاب واقع شده: نیک بنگر اندرین ای محتجب، که دعا را بست حق بر استجب. (مثنوی)، گوشه نشین جمع محتجبین