جدول جو
جدول جو

معنی محایده - جستجوی لغت در جدول جو

محایده
(مُ یِ دَ)
یک سو شونده از چیزی. (از منتهی الارب) ، کشور بیطرف (در تداول امروزۀ عرب زبانان)
لغت نامه دهخدا
محایده
(شِرْ)
حیاد. (منتهی الارب). یک سوی شدن از چیزی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی). از چیزی بگردیدن. (المصادر زوزنی). میل کردن از. بگشتن از. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبایعه
تصویر مبایعه
مبایعت، با هم خرید و فروش کردن، بیعت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهده
تصویر مجاهده
مجاهدت، تلاش در راه دین، کوشش کردن، در تصوف مبارزه و مقابله با هواهای نفسانی، جنگ با کافران در راه اسلام، جهاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مانیده
تصویر مانیده
مانده، باقی گذاشته، برای مثال نماندم به کین تو مانیده چیز / به رنج اندرم تا جهان است نیز (فردوسی۲ - ۱۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
چیزی را در معرض فروش گذاردن چنان که هر کسی به قیمت گران تر بخرد به او فروخته شود
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
تحاوده الحمّی ̍ محاودهً، تب متعهد وی است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی حرب کردن. (منتهی الارب) ، با کسی خلاف کردن. قال اﷲ تعالی یحادّون اﷲ و رسوله،ای یخالفون. (منتهی الارب). تحاد. مخالفت و امتناع از انجام آنچه که واجب است. (از لسان العرب) ، با کسی خشم گرفتن. (منتهی الارب) ، با کسی دشمنی نمودن. قال اﷲ تعالی ان الذین یحادّون اﷲ و رسوله، ای یخالفون. (منتهی الارب). معاداه. دشمنی، منازعه. (لسان العرب) ، خانه کسی هم حد خانه دیگری بودن. محادۀ خانه فلان،یعنی هم حد آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داری محاده داره. (از ناظم الاطباء). داری حد داره، ای محادتها. (اقرب الموارد) ، هم حد شدن و پیوستن و متصل شدن، شمردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ دَ / دِ)
مائده. خوان. سفره: چون از انشاد این قصیده فراغ حاصل آمد مایده نهادند مزین به اصناف مطعوم... (تاریخ بیهق ص 161).
کشیده مایده یک میل در میل
مگس را گاو دادی پشه را پیل.
نظامی.
و رجوع به مائده شود
لغت نامه دهخدا
در مفردات ابن البیطار چ مصرص 35 در فوائد ’اشق’ گوید: ’وینفع من وجع الظهر و المایده’ ولکلرک مترجم فرانسوی ابن البیطار این عبارت را ’برای درد پشت و کمر مفید است’ معنی کرده است و کلمه مایده را بدین معنی در جائی نیافتم و شاید غلطی در کتابت باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با کسی دستان آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). بدسگالیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مکر کردن. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکایده و مکایدت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ دَ / یِ دِ)
مکایده. مکایدت: بر سبیل مکایده با پدر در نهان به خلیفۀ بغداد و به سلاطین و ملوک دیگر بلاد، کسان فرستاده است. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مکایدت و مکایده شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بر یکدیگر افزودن. (تاج المصادر) (زوزنی). بالای دست هم رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). افزودگی از طرفین. (ناظم الاطباء). چیزی را در معرض فروش گذاشتن که هر خریداری که بیشتر بها گوید مال او باشد که لفظ دیگرش حراج است. مثال: دولت هر چه میفروشد به مزایده است هر چه می خرد به مناقصه. (فرهنگ نظام). حراج. من یزید. من زاد. مقابل و خلاف مناقصه. رجوع به حراج و ’من یزید’ و ’من زاد’ شود.
- به مزایده گذاشتن، به من مزید نهادن. حراج کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به من زاد نهادن. فروختن به هر که بیشتر خرد
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حراد. (منتهی الارب). اندک شیر شدن اشتر. (زوزنی) (تاج المصادربیهقی). کم شیر شدن شتران و یا بند آمدن شیر آنها. (منتهی الارب) ، اندک آب شدن سال. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کم آب شدن سال. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ دَ)
محارد. ماده شتر کم شیر و یا ماده شتر که شیرش بند آمده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَرْیْ)
آتش رابه دمیدن زنده کردن. حاییت النار بالنفخ، افروختم آتش را به دمیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَرْ یَ فَ)
حیاص. چپ دادن کسی را در کار و غلبه کردن. (از منتهی الارب). چپ دادن کسی در کشتی و چیره شدن بر وی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ)
حسد کردن کسی را، دشمن داشتن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
معامله کردن با کسی به هنگامها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
حکاد. (یادداشت مرحوم دهخدا). باز پس شدن به سوی کسی و اعتماد کردن به او. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
غذای کودک که بدان زندگی کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکایده
تصویر مکایده
بد اندیشی بد سگالی ترفندگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسده
تصویر محاسده
محاسدت و محاسده در فارسی: رشک ورزی حسد ورزیدن بدخواهی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاینه
تصویر محاینه
معامله کردن با کسی به هنگامها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
افزودگی از طرفین، حراج
فرهنگ لغت هوشیار
دست کشیده لمس کرده مس کرده، بهم فشار داده، مشت و مال داده، چیزی روی جسمی کشیده، گوشمالی داده، تصادف کرده (دو اتومبیل با هم)، از بین رفته کان لم یکن محسوب شده، مستعمل: تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری روشن کن ازیرا که من ایزار ندارم. (سنائی مصف. 713) -9 بالازده باز مالیده، انگشتو
فرهنگ لغت هوشیار
خوردنی، خوانی که برآن طعام باشد، یا مائده خرگهی. نعیم بهشتی نعیم آسمانی. یا مائده مسیح. روایت کنند که تا مدتی هر روز بوسیله ابر خوانی برعیسی ع نازل میشد و درآن ماهیی بود بریان بی خار که روغن ازو می چکید. نزدیک سر آن نمک و متصل به دم آن سرکه و بر حوالی خوان انواع تره ها چیده بود و پنج گرده نان بر یکی روغن زیتون بردیگری عسل برسوم روغن زرد برچهارم پنیر و بر پنجم قدید (گوشت بریان) بود
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ یِ دِ))
در معرض فروش گذاشتن چیزی به نحوی که هر خریداری که قیمت بیشتر پیشنهاد کرد، به وی فروخته شود، حراج، مقابل مناقصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مایده
تصویر مایده
((یِ دَ یا دِ))
خوردنی، خوان، سفره، جمع مائدات. موائد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکایده
تصویر مکایده
((مُ یِ دَ یا دِ))
بداندیشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزایده
تصویر مزایده
هم افزایی
فرهنگ واژه فارسی سره
حراج
متضاد: مناقصه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روز دوم ماده در تقویم تبری
فرهنگ گویش مازندرانی