جدول جو
جدول جو

معنی محافظه - جستجوی لغت در جدول جو

محافظه
(شَ)
محافظت. محافظه. رجوع به محافظت و محافظه شود
لغت نامه دهخدا
محافظه
(شَ عَ بَ)
پیوسته بودن بر کاری. حفاظ، باز داشتن از چیزهای ناروا. (منتهی الارب). حفاظ. (منتهی الارب) ، نگاهبانی کردن. (منتهی الارب) (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به محافظت شود
لغت نامه دهخدا
محافظه
محافظه و محافظت در فارسی: خوا پاری نیکاستاری دارش پهره نگهداری پاساد نگهبانی پایش پیره (گویش هراتی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محفظه
تصویر محفظه
آنچه در آن چیزی را حفظ کنند، وسیله ای که برای نگه داری اشیا از همه طرف محدود شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
حفظ کننده، نگهبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
قوه ای در انسان و بعضی حیوانات که مطالب و حوادث را به یاد نگه می دارد، استعداد ذهن برای به یاد آوردن مطالب و حوادث، قوۀ ذاکره، یاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافه
تصویر محافه
محفه ها، تخت هایی شبیه هودج برای حمل کردن مریض یا مسافر، تخت روان ها، محافه ها، جمع واژۀ محفه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ ظَ)
نگهبان. هوشیار. خداوند حفظ و یاد. هشیار. مراقبت و مواظب برکار
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ)
مراقبت. نگاهبانی کردن. (آنندراج). محافظه. نگاهبان چیزی بودن. حفظ کردن، نگاهداشت. نگهداشت. نگاهداری چیزی را. نگاه داشتن. مواظبت. مداومت. مراعات. ذب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محافظه شود.
- محافظت کردن، نگاه داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به عدل و داد و مخالفت نگاهبانی کردن: و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد، و مخالفت یکدیگر نکنند. (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 148 چ 2).
- ، پاس داشتن: در دولت بیقیاس ظاهر گنج و لشکر محافظت همی کند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
زانو به زانو نشستن کسی را و نزدیک شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حافزه،زانو بزانو نشست او را و نزدیک شد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منازعت کردن باکسی در سخن. (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). حافاه، منازعه کرد با وی در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محفظه
تصویر محفظه
جای حفظ کردن و نگاه داشتن، جایی که چیزی در آن حفظ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
بن پاس پاسبان پاتار نیکاستار گروگاندار کالی پیره دار (گویش افغانی) بنوان پهره دار نگهدار نگهبان پاسبان نگاهبانی کننده حفظ کننده نگهبان جمع محافظین. محافظت. نگاهبانی کردن حفظ کردن، نگاه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از محفه محفه تخت روان محفه: بگفتا: محافه بدوش آورند خم روی را در خروش آورند. (هاتفی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
مراقبت، نگاهبانی کردن، مواظبت، مداومت، حفظ کردن، مراعات
فرهنگ لغت هوشیار
قوه حافظه، مقابل قوه ذاکره، نیروئی است که جای آن تجویف اخیر دماغ است و کار آن نگاهداری چیزهائی است که نیروی واهمه آنرا درک کند از امور جزئیه، پس حافظه خزانه وهم است مانند خیال برای حس مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
((مُ فَ ظَ))
نگاهبانی کردن، حفظ کردن، نگاه داشتن، نگهبانی، حفاظت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حافظه
تصویر حافظه
((فِ ظِ))
ذهن، قوه ای که ضبط و نگهداری مطالب را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
((مُ فِ))
نگهبان، حافظ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفظه
تصویر محفظه
((مَ فَ ظِ))
آنچه که در آن چیزی را نگهداری کنند، کیف دستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
نگهبان، پاسدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حافظه
تصویر حافظه
ویر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
Protectant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
protecteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
protetor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
Schutzmittel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
środek ochronny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
защитное средство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
захисник
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
beschermmiddel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
protector
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محافظ
تصویر محافظ
protettivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی