جدول جو
جدول جو

معنی محافظتی - جستجوی لغت در جدول جو

محافظتی
وقائيٌّ
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به عربی
محافظتی
Protective
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
محافظتی
protecteur
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
محافظتی
보호적인
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به کره ای
محافظتی
protettivo
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
محافظتی
schützend
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به آلمانی
محافظتی
ochronny
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به لهستانی
محافظتی
защитный
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به روسی
محافظتی
захисний
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
محافظتی
beschermend
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به هلندی
محافظتی
protector
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
محافظتی
रक्षात्मक
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به هندی
محافظتی
מגן
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به عبری
محافظتی
সুরক্ষামূলক
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به بنگالی
محافظتی
protektif
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
محافظتی
koruyucu
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
محافظتی
حفاظتی
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به اردو
محافظتی
ปกป้อง
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به تایلندی
محافظتی
kinga
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
محافظتی
protetor
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
محافظتی
保护的
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به چینی
محافظتی
保護的な
تصویری از محافظتی
تصویر محافظتی
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فَ)
قسمی خرما در جیرفت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محافظت. محافظه. رجوع به محافظت و محافظه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ عَ بَ)
پیوسته بودن بر کاری. حفاظ، باز داشتن از چیزهای ناروا. (منتهی الارب). حفاظ. (منتهی الارب) ، نگاهبانی کردن. (منتهی الارب) (ترجمان علامه جرجانی). رجوع به محافظت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
جمع واژۀ محافظ (در حالت نصبی و جری). مردمان نگهبان. (ناظم الاطباء). رجوع به محافظه شود
لغت نامه دهخدا
(شُ طَ)
مراقبت. نگاهبانی کردن. (آنندراج). محافظه. نگاهبان چیزی بودن. حفظ کردن، نگاهداشت. نگهداشت. نگاهداری چیزی را. نگاه داشتن. مواظبت. مداومت. مراعات. ذب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محافظه شود.
- محافظت کردن، نگاه داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به عدل و داد و مخالفت نگاهبانی کردن: و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد، و مخالفت یکدیگر نکنند. (سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 148 چ 2).
- ، پاس داشتن: در دولت بیقیاس ظاهر گنج و لشکر محافظت همی کند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
محافظه و محافظت در فارسی: خوا پاری نیکاستاری دارش پهره نگهداری پاساد نگهبانی پایش پیره (گویش هراتی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محافظ، پاتاران بنوانان نگهداران نگهبانان جمع محافظ در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : محافظین شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
مراقبت، نگاهبانی کردن، مواظبت، مداومت، حفظ کردن، مراعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
((مُ فَ ظَ))
نگاهبانی کردن، حفظ کردن، نگاه داشتن، نگهبانی، حفاظت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
احتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشگیرانه، محافظ، محافظتی
دیکشنری اردو به فارسی