بسیار جیّد آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مردی که گفتار و کردار نیکو داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، شاعر مجواد، شاعر اشعار نیکو گوینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاعری که شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء)
بسیار جَیِّد آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مردی که گفتار و کردار نیکو داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، شاعر مجواد، شاعر اشعار نیکو گوینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاعری که شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء)
نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجوید شود، نیک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن. خوانا (نوشته). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هلاک شده از محبت و عشق، پر از آرزو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجوید شود، نیک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن. خوانا (نوشته). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هلاک شده از محبت و عشق، پر از آرزو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
رجل مجود، مرد تشنه. (منتهی الارب). تشنه و گویند مشرف بر مرگ. (از اقرب الموارد) ، خوشیده از تشنگی، جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجوده شود
رجل مجود، مرد تشنه. (منتهی الارب). تشنه و گویند مشرف بر مرگ. (از اقرب الموارد) ، خوشیده از تشنگی، جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجوده شود
به سیری و فراخی رسیدن شتر. (آنندراج). در چراگاه بسیار افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجد شود
به سیری و فراخی رسیدن شتر. (آنندراج). در چراگاه بسیار افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مَجد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجد شود
به بزرگی نبرد کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نبرد کردن با کسی در بزرگی و بزرگواری و فخریه نمودن. (از ناظم الاطباء) : ماجده مماجده و مجاداً، با وی در مجد و بزرگی معارضه کرد و بر او فائق آمد. (از اقرب الموارد)
به بزرگی نبرد کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نبرد کردن با کسی در بزرگی و بزرگواری و فخریه نمودن. (از ناظم الاطباء) : ماجده مماجده و مجاداً، با وی در مجد و بزرگی معارضه کرد و بر او فائق آمد. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مواد به تشدید دال است ولی فارسیان به تخفیف خوانند و آن جمع ماده که به معنی اصل هرچیز است. (از غیاث) (از آنندراج) : سرمایۀ جلال و مواد تخفیف طوایف عالم. (سندبادنامه ص 76). و رجوع به ماده شود. - مواد اربعه، چهار ارکان. عناصر اربعه. چهار آخشیج. استقصات. (یادداشت مؤلف). - مواد اولیه، مواد اولی. ماده های اصلی هرچیز مانند انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. (از یادداشت مؤلف). - مواد ثلاث یا ثلاثه، (اصطلاح فلسفی) مواد وجوب و امکان و امتناع است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - مواد خام، ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام به دست آید، مانند شیر و پشم و گندم و جو. (از یادداشت مؤلف). - مواد صلح، شروط و قیود صلح و بندهای آن. (ناظم الاطباء). - مواد عقود. رجوع به عقود شود
جَمعِ واژۀ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مواد به تشدید دال است ولی فارسیان به تخفیف خوانند و آن جمع ماده که به معنی اصل هرچیز است. (از غیاث) (از آنندراج) : سرمایۀ جلال و مواد تخفیف طوایف عالم. (سندبادنامه ص 76). و رجوع به ماده شود. - مواد اربعه، چهار ارکان. عناصر اربعه. چهار آخشیج. استقصات. (یادداشت مؤلف). - مواد اولیه، مواد اولی. ماده های اصلی هرچیز مانند انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. (از یادداشت مؤلف). - مواد ثلاث یا ثلاثه، (اصطلاح فلسفی) مواد وجوب و امکان و امتناع است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی). - مواد خام، ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام به دست آید، مانند شیر و پشم و گندم و جو. (از یادداشت مؤلف). - مواد صلح، شروط و قیود صلح و بندهای آن. (ناظم الاطباء). - مواد عقود. رجوع به عقود شود
خوشنویس. (ناظم الاطباء). خوشنویس. خطاط. خوش خط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الذهبی کان فی هذاالعصر رأس الاشعریه ابواسحاق الاسفراینی... و رأس المجودین، ابن البواب. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 276، یادداشت ایضاً) ، دانا، نیک، دوستدار علم و ادب و بلاغت و فصاحت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فصیح و بلیغ و زبان دان. (ناظم الاطباء) ، سراینده، کسی که قرآن مجید را نیک بخواند، اداکننده وجه نقد، اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
خوشنویس. (ناظم الاطباء). خوشنویس. خطاط. خوش خط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الذهبی کان فی هذاالعصر رأس الاشعریه ابواسحاق الاسفراینی... و رأس المجودین، ابن البواب. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 276، یادداشت ایضاً) ، دانا، نیک، دوستدار علم و ادب و بلاغت و فصاحت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فصیح و بلیغ و زبان دان. (ناظم الاطباء) ، سراینده، کسی که قرآن مجید را نیک بخواند، اداکننده وجه نقد، اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
جمع ماده، از ریشه پارسی ماتک ها وادگان جمع ماده یا مواد اولی (اولیه)، ماده های اصلی هر چیز مثلا انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. یا مواد ثلاث (ثلثه)، مراد وجوب امکان و امتناع است یا مواد خام. ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام بدست آید
جمع ماده، از ریشه پارسی ماتک ها وادگان جمع ماده یا مواد اولی (اولیه)، ماده های اصلی هر چیز مثلا انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. یا مواد ثلاث (ثلثه)، مراد وجوب امکان و امتناع است یا مواد خام. ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام بدست آید