جدول جو
جدول جو

معنی مجواد - جستجوی لغت در جدول جو

مجواد(مِجْ)
بسیار جیّد آورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). مردی که گفتار و کردار نیکو داشته باشد. (ناظم الاطباء) ، شاعر مجواد، شاعر اشعار نیکو گوینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شاعری که شعر نیکو گوید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جواد
تصویر جواد
(پسرانه)
بخشنده، از نامهای خدواند، لقب امام نهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مواد
تصویر مواد
مادّه
مواد اولیه: هر نوع مادۀ خامی که برای تهیۀ چیزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، بخشنده، جمع جیاد، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَوْ وَ)
نیک ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تجوید شود، نیک کرده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، روشن. خوانا (نوشته). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، هلاک شده از محبت و عشق، پر از آرزو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مجود، مرد تشنه. (منتهی الارب). تشنه و گویند مشرف بر مرگ. (از اقرب الموارد) ، خوشیده از تشنگی، جایی که جابجا باران به آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجوده شود
لغت نامه دهخدا
(شُ بَ)
به سیری و فراخی رسیدن شتر. (آنندراج). در چراگاه بسیار افتادن شتران و به سیری و فراخی رسیدن. مجد. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جادد)
کسی که اتفاق کند با دیگری. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، کسی که درست تحقیق کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نیکوکار شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِفْ)
رجل مفواد متلاف، مرد تلف کننده و فایده دهنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَءْ مْ)
به بزرگی نبرد کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از آنندراج). نبرد کردن با کسی در بزرگی و بزرگواری و فخریه نمودن. (از ناظم الاطباء) : ماجده مماجده و مجاداً، با وی در مجد و بزرگی معارضه کرد و بر او فائق آمد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِزْ)
توشه دان مسافر. ج، مزاود. (ناظم الاطباء). مزود. رجوع به مزود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وادد)
یکدیگر را دوست دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مایل و شایق و دوست دارنده یکدیگر را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواد شود
لغت نامه دهخدا
(مِجْ)
آلت برنده و کارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
عشرات الوف الوف الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَجْ)
جمع واژۀ جواد
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
نیک کردن. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(مَ وادد)
جمع واژۀ ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مواد به تشدید دال است ولی فارسیان به تخفیف خوانند و آن جمع ماده که به معنی اصل هرچیز است. (از غیاث) (از آنندراج) : سرمایۀ جلال و مواد تخفیف طوایف عالم. (سندبادنامه ص 76). و رجوع به ماده شود.
- مواد اربعه، چهار ارکان. عناصر اربعه. چهار آخشیج. استقصات. (یادداشت مؤلف).
- مواد اولیه، مواد اولی. ماده های اصلی هرچیز مانند انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. (از یادداشت مؤلف).
- مواد ثلاث یا ثلاثه، (اصطلاح فلسفی) مواد وجوب و امکان و امتناع است. (فرهنگ علوم عقلی جعفر سجادی).
- مواد خام، ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام به دست آید، مانند شیر و پشم و گندم و جو. (از یادداشت مؤلف).
- مواد صلح، شروط و قیود صلح و بندهای آن. (ناظم الاطباء).
- مواد عقود. رجوع به عقود شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وِ)
خوشنویس. (ناظم الاطباء). خوشنویس. خطاط. خوش خط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قال الذهبی کان فی هذاالعصر رأس الاشعریه ابواسحاق الاسفراینی... و رأس المجودین، ابن البواب. (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 276، یادداشت ایضاً) ، دانا، نیک، دوستدار علم و ادب و بلاغت و فصاحت. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، فصیح و بلیغ و زبان دان. (ناظم الاطباء) ، سراینده، کسی که قرآن مجید را نیک بخواند، اداکننده وجه نقد، اسب تیزرو. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
جمع ماده، از ریشه پارسی ماتک ها وادگان جمع ماده یا مواد اولی (اولیه)، ماده های اصلی هر چیز مثلا انواع معادن که از آنها آلات و ادوات مختلف سازند. یا مواد ثلاث (ثلثه)، مراد وجوب امکان و امتناع است یا مواد خام. ماده هایی که از راه کشاورزی یا تربیت اغنام و احشام بدست آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجواد
تصویر اجواد
جمع جواد، بخشندگان جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجساد
تصویر مجساد
برجسته بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواد
تصویر مواد
((مَ دّ))
جمع ماده، در فارسی به معنای مواد مخدّر، بندهای لایحه، قانون، قرارداد و مانند آن ها، دروس، درس ها، وسایل، اسباب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ وّ))
بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ))
بخشنده، راد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ))
اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مواد
تصویر مواد
ماتکان
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشنده، جوانمرد، سخاوتمند، سخی، کریم، مکرم
متضاد: خسیس، لئیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ماده ها، مخدرها (هروئین و)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب نیم خشک
فرهنگ گویش مازندرانی