برندۀ پیه خرمابن را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کسی که می بردپیه خرمابن را. (ناظم الاطباء) ، سنگ ریزه اندازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجمیر شود، کسی که موها و گره های آن را پشت سر جمع می کند و آنها را پایین رها نمی کند. (از اقرب الموارد)
برندۀ پیه خرمابن را گویند. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). کسی که می بردپیه خرمابن را. (ناظم الاطباء) ، سنگ ریزه اندازنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تجمیر شود، کسی که موها و گره های آن را پشت سر جمع می کند و آنها را پایین رها نمی کند. (از اقرب الموارد)
عودسوزنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که می اندازد بوی خوش را در آتش. (ناظم الاطباء) ، کسی که بخور می دهد لباس را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اسب برجهندۀ باقید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
عودسوزنده. (منتهی الارب) (آنندراج). کسی که می اندازد بوی خوش را در آتش. (ناظم الاطباء) ، کسی که بخور می دهد لباس را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اسب برجهندۀ باقید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
حسین طباطبائی ملقب به مجتهد الشعرا و متخلص به مجمر از سادات اصفهان بود. در آغاز شباب به تهران آمد و به یاری نشاط به دربار فتحعلی شاه قاجار راه یافت. وی در غزلسرایی در میان شاعران دورۀ بازگشت مقام ارجمندی دارد. بیشتر غزلهای سعدی را با موفقیت استقبال کرد. عواطف عاشقانه اش به سبب جوانی تند و با حرارت و کلامش فصیح و استادانه است. وفاتش به سال 1255 هجری قمری اتفاق افتاد. از غزلهای اوست: شکوه ام از بخت نافرجام نیست هر که را عشق است او را کام نیست گر بر آید ننگ بدنامی ز خلق نیکنام آن کس که او رانام نیست طی نشد این راه و افتادم ز پا وین عجب کافزون تر از یک گام نیست محتسب گوهر چه خواهی سنگ زن بزم ما خونین دلان را جام نیست مرد اگر آن است کارامیش هست عاشقان راپس چرا آرام نیست گر بیاشامند خون او رواست هر که در عشق تو خون آشام نیست بوسه ای بیش از لبت مجمر نخواست این طلب شایستۀ دشنام نیست. (گنج سخن تألیف دکتر صفا ج 3 ص 176). و رجوع به ریاض العارفین ص 305 و مجمعالفصحاء ص 465 و ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 شود
حسین طباطبائی ملقب به مجتهد الشعرا و متخلص به مجمر از سادات اصفهان بود. در آغاز شباب به تهران آمد و به یاری نشاط به دربار فتحعلی شاه قاجار راه یافت. وی در غزلسرایی در میان شاعران دورۀ بازگشت مقام ارجمندی دارد. بیشتر غزلهای سعدی را با موفقیت استقبال کرد. عواطف عاشقانه اش به سبب جوانی تند و با حرارت و کلامش فصیح و استادانه است. وفاتش به سال 1255 هجری قمری اتفاق افتاد. از غزلهای اوست: شکوه ام از بخت نافرجام نیست هر که را عشق است او را کام نیست گر بر آید ننگ بدنامی ز خلق نیکنام آن کس که او رانام نیست طی نشد این راه و افتادم ز پا وین عجب کافزون تر از یک گام نیست محتسب گوهر چه خواهی سنگ زن بزم ما خونین دلان را جام نیست مرد اگر آن است کارامیش هست عاشقان راپس چرا آرام نیست گر بیاشامند خون او رواست هر که در عشق تو خون آشام نیست بوسه ای بیش از لبت مجمر نخواست این طلب شایستۀ دشنام نیست. (گنج سخن تألیف دکتر صفا ج 3 ص 176). و رجوع به ریاض العارفین ص 305 و مجمعالفصحاء ص 465 و ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 شود
آتشدان و تفکده و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته گذارند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن زگال افروزند. (غیاث) (آنندراج) : برافروختم آتش زردهشت که با مجمر آورده بد از بهشت. دقیقی. یکی مجمر آتش بیاورد باز بگفت از بهشت آوریدم فراز. دقیقی. یکی مجمر آورد و آتش فروخت و زان پر سیمرغ لختی بسوخت. فردوسی. این یکی سوزد ندارد آتش و مجمر به پیش و آن یکی دوزد ندارد رشته و سوزن به کار. منوچهری. شب گیسوان گشاده چو جادو زنی به شکل بسته زبان ز دود گلوگاه مجمرش. خاقانی. سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن گوهر دل را زتف مجمر غم ساختن. خاقانی. سحر زده بید به لرزه تنش مجمر لاله شده دود افکنش. نظامی. چگونه آتش مهرت نهان کنم که مرا بسان مجمر یک خانه است و صد روزن. ولی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مجمر آتش،آتشدان. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ، بوی سوز. ج، مجامر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه در آن عود سوزند. (غیاث) (آنندراج). عودسوز. عطرسوز. بخورسوز. آتشدانی که در آن عود و عنبر و جز آن سوزند. مجمره. مدخنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غنچه از تشبیهات اوست و با لفظ سوختن و افروختن مستعمل. (آنندراج) : پرستار با مجمر و بوی خوش نظاره بر او دست کرده به کش. فردوسی. به یک دست مجمر به یک دست جام برافروخته عنبر و عود خام. فردوسی. چه با ناز و بازی چه با بوی و رنگ چه با عود و مجمر چه با نای و چنگ. فردوسی. دو صد بنده تا مجمر افروختند بر او عود و عنبر همی سوختند. فردوسی. همی بوی مشک آمدش از دهان چو بوی بخور آید از مجمری. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 145). معروف شد به علم تو دین زیرا دین عود بود و خاطر تو مجمر. ناصرخسرو. مجمر عیدی و آن عود و شکر هست بهم زحل و زهره که با قرص خور آمیخته اند. خاقانی. دل کنم مجمر سوزان و جگرعود سیاه دم آن مجمر سوزان به خراسان یابم. خاقانی. سیب چو مجمری ز زر خردۀ عود در میان کرده برای مجمرش نار کفیده اخگری. خاقانی. دل عود کن و دو دیده مجمر پیش قزل ارسلان بر افروز. خاقانی. مجمر زر نگر که می دارد از برون عطر و از درون شرر او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 798). نالۀ عود از نفس مجمر است رنج خر از راحت پالانگر است. نظامی. در طبق مجمر مجلس فروز عود شکر ساز و شکر عود سوز. نظامی. به هنگام بخور عود و مجمر خراج هند بودی خرج مجمر. نظامی. از آن مجمر چوآتش گرم گشتند سپندی سوختند و درگذشتند. نظامی. هر کجا خلق تو مجمر سوزد نکند باد صبا عطاری. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی وین دم که می زنم ز غمت دود مجمر است. سعدی. شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم. حافظ. شده ست حلۀ ادریس را معطر جیب به زیر دامن رخت از بخور مجمر ما. نظام قاری. با هزاران چشم روشن چرخ نشناسد مرا بهرۀ مجمر ز عنبر دود آهی بیش نیست. صائب. سپس نهادم شمعی فروختم مجمر حریف ساده طلب کردم و مغنی شاب. مولانا مظهر (از آنندراج). پی گزند تو در باغ بلبلان هر سو سپند مجمر گل می کنند شبنم را. فتوت (از آنندراج). آن سپند گلشن آرای بهار آتشم کز نسیم نالۀ من غنچۀ مجمر شکست. سراج المحققین (از آنندراج). - مجمر نقره پوش، کنایه از دنیا و عالم است. (آنندراج). دنیا و عالم. (ناظم الاطباء). مجمرۀ نقره پوش. و رجوع به همین ترکیب ذیل مجمره شود. ، عود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آتشدان و تفکده و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته گذارند. (ناظم الاطباء). آنچه در آن زگال افروزند. (غیاث) (آنندراج) : برافروختم آتش زردهشت که با مجمر آورده بد از بهشت. دقیقی. یکی مجمر آتش بیاورد باز بگفت از بهشت آوریدم فراز. دقیقی. یکی مجمر آورد و آتش فروخت و زان پر سیمرغ لختی بسوخت. فردوسی. این یکی سوزد ندارد آتش و مجمر به پیش و آن یکی دوزد ندارد رشته و سوزن به کار. منوچهری. شب گیسوان گشاده چو جادو زنی به شکل بسته زبان ز دود گلوگاه مجمرش. خاقانی. سنت عشاق چیست برگ عدم ساختن گوهر دل را زتف مجمر غم ساختن. خاقانی. سحر زده بید به لرزه تنش مجمر لاله شده دود افکنش. نظامی. چگونه آتش مهرت نهان کنم که مرا بسان مجمر یک خانه است و صد روزن. ولی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مجمر آتش،آتشدان. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ، بوی سوز. ج، مَجامِر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه در آن عود سوزند. (غیاث) (آنندراج). عودسوز. عطرسوز. بخورسوز. آتشدانی که در آن عود و عنبر و جز آن سوزند. مجمره. مِدخَنَه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). غنچه از تشبیهات اوست و با لفظ سوختن و افروختن مستعمل. (آنندراج) : پرستار با مجمر و بوی خوش نظاره بر او دست کرده به کش. فردوسی. به یک دست مجمر به یک دست جام برافروخته عنبر و عود خام. فردوسی. چه با ناز و بازی چه با بوی و رنگ چه با عود و مجمر چه با نای و چنگ. فردوسی. دو صد بنده تا مجمر افروختند بر او عود و عنبر همی سوختند. فردوسی. همی بوی مشک آمدش از دهان چو بوی بخور آید از مجمری. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 145). معروف شد به علم تو دین زیرا دین عود بود و خاطر تو مجمر. ناصرخسرو. مجمر عیدی و آن عود و شکر هست بهم زحل و زهره که با قرص خور آمیخته اند. خاقانی. دل کنم مجمر سوزان و جگرعود سیاه دم آن مجمر سوزان به خراسان یابم. خاقانی. سیب چو مجمری ز زر خردۀ عود در میان کرده برای مجمرش نار کفیده اخگری. خاقانی. دل عود کن و دو دیده مجمر پیش قزل ارسلان بر افروز. خاقانی. مجمر زر نگر که می دارد از برون عطر و از درون شرر او. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 798). نالۀ عود از نفس مجمر است رنج خر از راحت پالانگر است. نظامی. در طبق مجمر مجلس فروز عود شکر ساز و شکر عود سوز. نظامی. به هنگام بخور عود و مجمر خراج هند بودی خرج مجمر. نظامی. از آن مجمر چوآتش گرم گشتند سپندی سوختند و درگذشتند. نظامی. هر کجا خلق تو مجمر سوزد نکند باد صبا عطاری. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی وین دم که می زنم ز غمت دود مجمر است. سعدی. شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم. حافظ. شده ست حلۀ ادریس را معطر جیب به زیر دامن رخت از بخور مجمر ما. نظام قاری. با هزاران چشم روشن چرخ نشناسد مرا بهرۀ مجمر ز عنبر دود آهی بیش نیست. صائب. سپس نهادم شمعی فروختم مجمر حریف ساده طلب کردم و مغنی شاب. مولانا مظهر (از آنندراج). پی گزند تو در باغ بلبلان هر سو سپند مجمر گل می کنند شبنم را. فتوت (از آنندراج). آن سپند گلشن آرای بهار آتشم کز نسیم نالۀ من غنچۀ مجمر شکست. سراج المحققین (از آنندراج). - مجمر نقره پوش، کنایه از دنیا و عالم است. (آنندراج). دنیا و عالم. (ناظم الاطباء). مجمرۀ نقره پوش. و رجوع به همین ترکیب ذیل مجمره شود. ، عود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیۀ جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن هفت است. (جهان دانش، یادداشت ایضاً). یکی از صور جنوبی فلک مرکب از هفت کوکب که در جنوب دم صورت عقرب جای دارد و به صورت آتشدانی تخیل شده، سه کوکب از قدر سوم دارد. (یادداشت ایضاً)
نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیۀ جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن هفت است. (جهان دانش، یادداشت ایضاً). یکی از صور جنوبی فلک مرکب از هفت کوکب که در جنوب دم صورت عقرب جای دارد و به صورت آتشدانی تخیل شده، سه کوکب از قدر سوم دارد. (یادداشت ایضاً)
ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس). بخوردان. عودسوز. مجمر. مجمره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجمره را آتش لطیف بر افروخت عود به پروار بر نهاد و همی سوخت. دقیقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمرۀ سیمین... (نصیحهالملوک غزالی چ همایی ص 29). به یک دست عصایی گرفته است و به یک دست مجمره ای دارد وبخور می سوزد و آفتاب را می پرستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). یاسمن تازه داشت مجمرۀ عود سوز شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار. خاقانی. بسوز مجمرۀ دین بلال سوخته عود به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب. خاقانی. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. بویی از مجمرۀ عشق بری باده از چهرۀ دلدار کشی. عطار. مطرب مجلس بساز زمزمۀ عود خادم ایوان بسوز مجمرۀ عود. سعدی. گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد. سعدی. صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد گل فرو کرده بدان مجمره دندان باشد. سلمان ساوجی (از آنندراج ذیل مجمره سوز). رجوع به مجمر و مجمره شود. - مجمرۀ نقره پوش،کنایه از دنیا و عالم است. (برهان). مجمر نقره پوش
ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس). بخوردان. عودسوز. مجمر. مجمره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجمره را آتش لطیف بر افروخت عود به پروار بر نهاد و همی سوخت. دقیقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمرۀ سیمین... (نصیحهالملوک غزالی چ همایی ص 29). به یک دست عصایی گرفته است و به یک دست مجمره ای دارد وبخور می سوزد و آفتاب را می پرستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). یاسمن تازه داشت مجمرۀ عود سوز شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار. خاقانی. بسوز مجمرۀ دین بلال سوخته عود به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب. خاقانی. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. بویی از مجمرۀ عشق بری باده از چهرۀ دلدار کشی. عطار. مطرب مجلس بساز زمزمۀ عود خادم ایوان بسوز مجمرۀ عود. سعدی. گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد. سعدی. صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد گل فرو کرده بدان مجمره دندان باشد. سلمان ساوجی (از آنندراج ذیل مجمره سوز). رجوع به مجمر و مجمره شود. - مجمرۀ نقره پوش،کنایه از دنیا و عالم است. (برهان). مجمر نقره پوش
آتشدان بویا سوز بو سوز ابیز دان مجمره در فارسی یک آتشدان یک بویا سوز واحد مجمر: پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ای سیمین... یا مجمره نقره پوش. دنیا عالم
آتشدان بویا سوز بو سوز ابیز دان مجمره در فارسی یک آتشدان یک بویا سوز واحد مجمر: پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ای سیمین... یا مجمره نقره پوش. دنیا عالم