جبریه، فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
جبریه، فرقه ای اسلامی که قائل به جبر می باشد و بنده را فاعل مختار نمی داند و معتقدند تمام اعمال آدمی به ارادۀ خداوند است و بنده اختیاری از خود ندارد، مجبره، (صفت نسبی، منسوب به جبر) همراه با اجبار
راه کهکشان. (دهار). آسمان دره و راه کهکشان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده می شود. (غیاث). ام السماء. شرج السماء. کاهکشان. راه مکه. راه حاجیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجره را پارسیان راه کاهکشان خوانند و هندوان راه بهشت، و او جمله شدن بسیار ستارگان است از جنس ستارگان ابری، و این جمله به تقریب بر دایره ای بزرگ است که بر دو برج جوزا و قوس همی گذرد، هر چند که جایی تنک (ت ن ) شود و جایی ستبر، و جایی باریک و جایی پهن. و گه گاه دو تو شود و افزون، و ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانکه خرمن و گیسو و دنبال اندر هوابرابر ایشان پدید آید. (التفهیم ص 115) : فلک به گردن خورشید برشود تسبیح مجره رشتۀ تسبیح و مهره هفت اورنگ. منشوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا به زیارت نشود سوی ثری. فرخی. مجره چون ضیا که اندر اوفتد ز روزن و نجوم او هبای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 74). فلک چون بیابان و مه چون مسافر منازل منازل مجره طریقا. منوچهری (ایضاً ص 5). یکی پله است این منبر مجره زده گردش نقط از آب روین. منوچهری (ایضاً ص 57). مجره بسان لبالب خلیجی روان گشته از شیر در بحر اخضر. ناصرخسرو. مجره مهرۀ پشت و ثوابت خردۀ اعضا به پهلوی چپت بنگر شب مهتاب در دوران. ناصرخسرو. مانند آفتاب همی رفت و بر زمین همچون مجره پیدا از پنجه اش اثر. مسعودسعد. طوق است نعل اسبت در گردن مجره تاج است خاک پایت بر تارک ثریا. امیرمعزی. جویبار مجره را سرطان زیر پی در کشیده بود و خرام. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 316). اسب فلک جواد عنان تو شد چنانک ماه و مجره اسب ترا نعل و مقود است. انوری (دیوان ایضاً ص 56). تیغ فلک ز تیغ تو اندر نیام باد تا بر فلک مجره چو تیغ مهند است. انوری (دیوان ایضاً ص 56). آسمان و مجره و خورشید تخت و تیغ تو و نگین تو باد. انوری (دیوان ایضاً ص 116). بر جویبار عمر تو نشو نهال عز تاباغ چرخ را ز مجره است جویبار. انوری (دیوان ایضاً ص 181). در بره مریخ گرز گاو افریدن به دست و ز مجره شب درفش کاویان انگیخته. خاقانی. کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 194). مجره که کشان پیش یراقش درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش. نظامی. از فلک و راه مجره اش مرنج کاه کشی رابه یکی جو مسنج. نظامی. مجره بر فلک چون کاه بر راه فلک در زیر او چون آب در کاه. نظامی. از رشک خوان من فلک ار طعمه ای نکرد پس صورت مجره چرا شد مصورم. عطار (دیوان چ تقی تقضلی ص 802). چرخ بر خوانده قیامت نامه را تا مجره بر دریده جامه را. مولوی. و رجوع به کهکشان شود. - مجره رنگ، مانند مجره. همچون مجره: سیاف، مجره رنگ شمشیر انداخته بر قلادۀ شیر. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 177) رجوع به مجره شود
راه کهکشان. (دهار). آسمان دره و راه کهکشان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). کهکشان و آن خط سفیدی است که به شب در آسمان دیده می شود. (غیاث). ام السماء. شرج السماء. کاهکشان. راه مکه. راه حاجیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجره را پارسیان راه کاهکشان خوانند و هندوان راه بهشت، و او جمله شدن بسیار ستارگان است از جنس ستارگان ابری، و این جمله به تقریب بر دایره ای بزرگ است که بر دو برج جوزا و قوس همی گذرد، هر چند که جایی تنک (ت ُ ن ُ) شود و جایی ستبر، و جایی باریک و جایی پهن. و گه گاه دو تو شود و افزون، و ارسطوطالس مجره را چیزی دارد که به هوا از بخار دخانی شده، برابر ستارگان بسیار گرد آمده آنجا، همچنانکه خرمن و گیسو و دنبال اندر هوابرابر ایشان پدید آید. (التفهیم ص 115) : فلک به گردن خورشید برشود تسبیح مجره رشتۀ تسبیح و مهره هفت اورنگ. منشوری (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا مجره ز بلندی نکند قصد نشیب تا ثریا به زیارت نشود سوی ثری. فرخی. مجره چون ضیا که اندر اوفتد ز روزن و نجوم او هبای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 74). فلک چون بیابان و مه چون مسافر منازل منازل مجره طریقا. منوچهری (ایضاً ص 5). یکی پله است این منبر مجره زده گردش نقط از آب روین. منوچهری (ایضاً ص 57). مجره بسان لبالب خلیجی روان گشته از شیر در بحر اخضر. ناصرخسرو. مجره مهرۀ پشت و ثوابت خردۀ اعضا به پهلوی چپت بنگر شب مهتاب در دوران. ناصرخسرو. مانند آفتاب همی رفت و بر زمین همچون مجره پیدا از پنجه اش اثر. مسعودسعد. طوق است نعل اسبت در گردن مجره تاج است خاک پایت بر تارک ثریا. امیرمعزی. جویبار مجره را سرطان زیر پی در کشیده بود و خرام. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 316). اسب فلک جواد عنان تو شد چنانک ماه و مجره اسب ترا نعل و مقود است. انوری (دیوان ایضاً ص 56). تیغ فلک ز تیغ تو اندر نیام باد تا بر فلک مجره چو تیغ مهند است. انوری (دیوان ایضاً ص 56). آسمان و مجره و خورشید تخت و تیغ تو و نگین تو باد. انوری (دیوان ایضاً ص 116). بر جویبار عمر تو نشو نهال عز تاباغ چرخ را ز مجره است جویبار. انوری (دیوان ایضاً ص 181). در بره مریخ گرز گاو افریدن به دست و ز مجره شب درفش کاویان انگیخته. خاقانی. کواکب بر بساط مجره کاه بگستردند و صبح جامه چاک کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 194). مجره که کشان پیش یراقش درخت خوشه جوجو ز اشتیاقش. نظامی. از فلک و راه مجره اش مرنج کاه کشی رابه یکی جو مسنج. نظامی. مجره بر فلک چون کاه بر راه فلک در زیر او چون آب در کاه. نظامی. از رشک خوان من فلک ار طعمه ای نکرد پس صورت مجره چرا شد مصورم. عطار (دیوان چ تقی تقضلی ص 802). چرخ بر خوانده قیامت نامه را تا مجره بر دریده جامه را. مولوی. و رجوع به کهکشان شود. - مجره رنگ، مانند مجره. همچون مجره: سیاف، مجره رنگ شمشیر انداخته بر قِلادۀ شیر. نظامی (لیلی و مجنون چ وحید ص 177) رجوع به مجره شود
گوسپند لاغر. (منتهی الارب). گوسپند لاغر و نیز گوسپندی که بواسطۀ بارداری شکم وی کلان گشته ولاغر گردد و نتواند برخیزد. (ناظم الاطباء). گوسپندی که از بزرگی بار شکم لاغر گردد. (از اقرب الموارد)
گوسپند لاغر. (منتهی الارب). گوسپند لاغر و نیز گوسپندی که بواسطۀ بارداری شکم وی کلان گشته ولاغر گردد و نتواند برخیزد. (ناظم الاطباء). گوسپندی که از بزرگی بار شکم لاغر گردد. (از اقرب الموارد)
پیروان مذهبی از مذاهب اسلامی و صاحب بیان الادیان گوید ایشان شش فرقه اند: جهمیه، افطحیه، نجاریه، ضراریه، صفاتیه، نواصبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از جملۀ اولین مسائل مابعدالطبیعی که میان مسلمانان مورد بحث قرار گرفت فکر جبر و اختیار است. در قرآن کریم مواردی که دلیل بر جبر در امور یا اختیار در آنها باشد متعدد است و همین موارد است که مایۀ ایجاد دو دسته در مقابل یکدیگر گردید که از اواخر قرن اول هجری آغاز مشاجره با یکدیگر کردند و این دو عبارتند از مجبره و قدریه. مجبره معتقد بودند که انسان در همه اعمال خود مجبور است و خداوند اعمال او را همچنان مقدر کرد که برگ را می ریزد و آب را جاری می کند. هر فعل و عملی مخلوق باری تعالی است و انتساب اعمال به مخلوق از راه مجاز است. ازقدیمترین کسانی که به نشر این عقیده در میان مسلمانان پرداخت مردی به نام جهم بن صفوان از موالی خراسان بود که مدتی در کوفه بسرمی برد و بعد کاتب حارث بن سریج شد که در خراسان بر نصر بن سیار عامل بنی امیه خروج کرد و منهزم گردید وجهم نیز مقید و مقتول شد (128 ه. ق.) و پیروان او را جهمیه گویند. (از تاریخ ادبیات ایران، تألیف دکتر صفا ج 1 ص 51-52) : و این آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبره. (ابوالفتوح)
پیروان مذهبی از مذاهب اسلامی و صاحب بیان الادیان گوید ایشان شش فرقه اند: جهمیه، افطحیه، نجاریه، ضراریه، صفاتیه، نواصبه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از جملۀ اولین مسائل مابعدالطبیعی که میان مسلمانان مورد بحث قرار گرفت فکر جبر و اختیار است. در قرآن کریم مواردی که دلیل بر جبر در امور یا اختیار در آنها باشد متعدد است و همین موارد است که مایۀ ایجاد دو دسته در مقابل یکدیگر گردید که از اواخر قرن اول هجری آغاز مشاجره با یکدیگر کردند و این دو عبارتند از مجبره و قدریه. مجبره معتقد بودند که انسان در همه اعمال خود مجبور است و خداوند اعمال او را همچنان مقدر کرد که برگ را می ریزد و آب را جاری می کند. هر فعل و عملی مخلوق باری تعالی است و انتساب اعمال به مخلوق از راه مجاز است. ازقدیمترین کسانی که به نشر این عقیده در میان مسلمانان پرداخت مردی به نام جهم بن صفوان از موالی خراسان بود که مدتی در کوفه بسرمی برد و بعد کاتب حارث بن سریج شد که در خراسان بر نصر بن سیار عامل بنی امیه خروج کرد و منهزم گردید وجهم نیز مقید و مقتول شد (128 هَ. ق.) و پیروان او را جهمیه گویند. (از تاریخ ادبیات ایران، تألیف دکتر صفا ج 1 ص 51-52) : و این آیت دلیل است بر بطلان مذهب مجبره. (ابوالفتوح)
سبب قطع و منه قولهم الصوم مجفره للنکاح. (منتهی الارب). طعامی که قطع از جماع می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قاطع شهوت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
سبب قطع و منه قولهم الصوم مجفره للنکاح. (منتهی الارب). طعامی که قطع از جماع می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قاطع شهوت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس). بخوردان. عودسوز. مجمر. مجمره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجمره را آتش لطیف بر افروخت عود به پروار بر نهاد و همی سوخت. دقیقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمرۀ سیمین... (نصیحهالملوک غزالی چ همایی ص 29). به یک دست عصایی گرفته است و به یک دست مجمره ای دارد وبخور می سوزد و آفتاب را می پرستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). یاسمن تازه داشت مجمرۀ عود سوز شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار. خاقانی. بسوز مجمرۀ دین بلال سوخته عود به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب. خاقانی. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. بویی از مجمرۀ عشق بری باده از چهرۀ دلدار کشی. عطار. مطرب مجلس بساز زمزمۀ عود خادم ایوان بسوز مجمرۀ عود. سعدی. گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد. سعدی. صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد گل فرو کرده بدان مجمره دندان باشد. سلمان ساوجی (از آنندراج ذیل مجمره سوز). رجوع به مجمر و مجمره شود. - مجمرۀ نقره پوش،کنایه از دنیا و عالم است. (برهان). مجمر نقره پوش
ظرفی است که در هیاکل برای آتش و بخور استعمال می شد. (قاموس کتاب مقدس). بخوردان. عودسوز. مجمر. مجمره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مجمره را آتش لطیف بر افروخت عود به پروار بر نهاد و همی سوخت. دقیقی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمرۀ سیمین... (نصیحهالملوک غزالی چ همایی ص 29). به یک دست عصایی گرفته است و به یک دست مجمره ای دارد وبخور می سوزد و آفتاب را می پرستد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 127). یاسمن تازه داشت مجمرۀ عود سوز شاخ که آن دید ساخت برگ تمام از نثار. خاقانی. بسوز مجمرۀ دین بلال سوخته عود به عود سوخته دندان سپیدی اصحاب. خاقانی. چون دعا را گزارشی سره کرد دم خود را بخور مجمره کرد. نظامی. بویی از مجمرۀ عشق بری باده از چهرۀ دلدار کشی. عطار. مطرب مجلس بساز زمزمۀ عود خادم ایوان بسوز مجمرۀ عود. سعدی. گاه چون عود بر آتش دل سنگم می سوخت گاه چون مجمره ام دود به سر بر می شد. سعدی. صبحگاهی که صبا مجمره گردان باشد گل فرو کرده بدان مجمره دندان باشد. سلمان ساوجی (از آنندراج ذیل مجمره سوز). رجوع به مجمر و مجمره شود. - مجمرۀ نقره پوش،کنایه از دنیا و عالم است. (برهان). مجمر نقره پوش
نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیۀ جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن هفت است. (جهان دانش، یادداشت ایضاً). یکی از صور جنوبی فلک مرکب از هفت کوکب که در جنوب دم صورت عقرب جای دارد و به صورت آتشدانی تخیل شده، سه کوکب از قدر سوم دارد. (یادداشت ایضاً)
نام صورت دوازدهم از صور چهارده گانه فلکی جنوبی قدما و آن را نفاطه نیز گویند. (مفاتیح العلوم خوارزمی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام صورتی ازصور فلکیه از ناحیۀ جنوبی که بر مثال بوی سوزی توهم شده است و کواکب آن هفت است. (جهان دانش، یادداشت ایضاً). یکی از صور جنوبی فلک مرکب از هفت کوکب که در جنوب دم صورت عقرب جای دارد و به صورت آتشدانی تخیل شده، سه کوکب از قدر سوم دارد. (یادداشت ایضاً)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لایق و سزاوار. گویند: انه لمجدره ان یفعل کذا، او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) ، ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لایق و سزاوار. گویند: انه لمجدره ان یفعل کذا، او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) ، ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
با کسی ننگ ونبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برابری کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). مماطله کردن و منه الحدیث ’لا تجار اخاک ولاتشاره’ (از اقرب الموارد) ، گناه جستن بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
با کسی ننگ ونبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). برابری کردن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دیر داشتن حق کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). مماطله کردن و منه الحدیث ’لا تجار اخاک ولاتشاره’ (از اقرب الموارد) ، گناه جستن بر کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
ستاره ای است سوای کهکشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ستاره ای است فروسوی مجره یا فراسوی آن در ناحیۀ قطب شمال که در آن ستارگان بسیار است. (از معجم متن اللغه)
ستاره ای است سوای کهکشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ستاره ای است فروسوی مجره یا فراسوی آن در ناحیۀ قطب شمال که در آن ستارگان بسیار است. (از معجم متن اللغه)
آتشدان بویا سوز بو سوز ابیز دان مجمره در فارسی یک آتشدان یک بویا سوز واحد مجمر: پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ای سیمین... یا مجمره نقره پوش. دنیا عالم
آتشدان بویا سوز بو سوز ابیز دان مجمره در فارسی یک آتشدان یک بویا سوز واحد مجمر: پس طبقی گوهر و زر پیش ایشان می نهد و مجمره ای سیمین... یا مجمره نقره پوش. دنیا عالم