جدول جو
جدول جو

معنی مجزاءه - جستجوی لغت در جدول جو

مجزاءه
(مَ زَ ءَ)
ابن الکوثر بن زفر بن الحارث الکلابی، معروف به ابی الورد و از سران سپاه مروان بن محمد (آخرین امویان شام) بود. زمانی که دولت از مروانیه برگشت او در ’قنسرین’ والی بود وسپاه عباسیان را اطاعت کرد و چون یکی از سران سپاه عباسی بر ’مسلمه بن عبدالملک’ اسائۀ ادب روا داشت ابوالورد سرکشی کرد و آن سر دستۀ سپاه را بکشت و شعارامویه را (تبییض را) آشکار ساخت و از مردم قنسرین دعوت کرد که با عباسیان مخالفت ورزند و دعوت او اجابت شد و عبدالله بن علی پیشوای سپاه سفاح در بلاد شام به سوی او رفت و فتنه بزرگ شد و ابوالورد در آن فتنه کشته شد (132 هجری قمری). (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 164)
ابن ثور بن عفیرالسدوسی. صحابی و از شجاعان و فاتحان بود. عمر بن خطاب ریاست بنی بکر بن وائل را بدو واگذاشت و چون پیر گردید عثمان ریاست را بر پسر وی شفیق سپرد.. و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
مجزاءه
(شَ)
رجوع به مجزء (م ز ء / م ز ء) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
جدی، از روی جد، به طور جدی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
واحد مجذاف یعنی بیل کشتی. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مجذاف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
أرض مسراءه، زمین ملخ ناک. (منتهی الارب). مسروءه. و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ ءَ)
مرکّب از: خ رء، آبخانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای لازم و آبخانه و کنار آب وفرناک. (ناظم الاطباء). و در آن دو لغت دیگر آمده: ’مخراه’ به قلب همزه به الف، و مخروءه به ضم راء. (منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ ءَ)
ممانعت و سبب درنگی و تأخیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). سبب بطء. سبب درنگی. سبب آهستگی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بَ ءَ)
زن بسیار پنهان کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشیده و جاریۀ پرده نشین و گفته اند دختر نزدی’ به بلوغ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ ءَ)
دختر مخدره که هنوز متزوج نشده. (منتهی الارب) (آنندراج). دختر مخدره ای که هنوز شوهر نکرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
مثل مجذام است و ’ها’ برای مبالغه است. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد نیک یک سو کننده کار و فیصل دهنده امور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجذام شود، مرد زود دوستی برنده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ ءَ)
ارض مدفاءه، زمین گرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِدْ دا نَ / نِ)
با سعی کوشش. از روی جد وجهد
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
به گزاف فراگرفتن، فارسی معرب. (تاج المصادربیهقی). به گزاف فراگرفتن. جزاف. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در بیع با حدس و تخمین معامله کردن. (از اقرب الموارد). از گزاف فارسی، به گزاف فروختن. چکی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- بیغ مجازفه، بیع مزابنه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزابنه شود.
، بیع معلومی به مجهولی از جنس آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پاداش کردن. (دهار). پاداش دادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن کسی را به چیزی. جزاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و غالباً مجازات در پاداش بد و مکافات در پاداش نیک بکار رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مجازات شود، باکسی نبرد کردن در پاداش دادن. (تاج المصادر بیهقی). غالب آمدن کسی را در جزا دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
از ’ج ی ٔ’، نبرد کردن کسی را درآمدن، مقابل وموافق شدن. جیاء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
بر روی افتادن. (از منتهی الارب ذیل ج ن ء) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، گوژپشت گردیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ءَ)
ارض مجسوءه، زمین سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ ءَ)
ابل مدفئه، شتر بسیارپشم. (صراح). اشتری که پشم بسیار دارد و پیه. (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه). مدفّاءه. مدفئه. مدفّئه. (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ ءَ / مِ قَ ءَ)
مرقاه. مرقات. پلکان. نردبان. (از اقرب الموارد). زینه. پایه. سلم. رجوع به مرقاه و مرقات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فَ ءَ)
مدفاءه. رجوع به مدفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نبرد کردن در بسیاری آمدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یَ ءَ)
زنی که هر دو اندامش یکی شده باشد از کثرت مجامعت و حدث کند عند الجماع. (منتهی الارب). زنی که پیش و پسش از بسیاری مجامعت یکی شده باشد و آنکه در هنگام جماع حدث کند. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ ءَ)
گودال گور. (ناظم الاطباء). حفرۀ قبر. (از اقرب الموارد). گو گور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ ءَ)
ارض مجباءه، زمین سماروغ ناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
فسوس کردن به کسی. (از منتهی الارب). مسخره کردن، مردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَزْ زَ ءْ)
جزء جزء شده. (ناظم الاطباء). پاره پاره شده. (از منتهی الارب). مجزا. و رجوع به مجزا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
تأنیث مجزوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجزوم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ زا ءَ)
چالاکی و شتابی و زودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ ءَ)
زیزاه. پشتۀ خرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، زیازی. (ناظم الاطباء). رجوع به زیزاء شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
ابزاری که بدان سرمه در چشم می کشند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، ابزاری آهنین که بدان موی و چرک از روی ادیم دور می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به محلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
شتر مادۀ جوان یا بسیارخوار و رام. (منتهی الارب). ناقه فارهه. (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
کوشمندانه از روی کوشش با کوشش: مجدانه در وصول بمقصود میکوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجزومه
تصویر مجزومه
مونث مجزوم جمع مجزومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدانه
تصویر مجدانه
((مُ جِ دّ نِ یا نَ))
از روی کوشش، با کوشش
فرهنگ فارسی معین