جدول جو
جدول جو

معنی مجردیت - جستجوی لغت در جدول جو

مجردیت
(بِ رَ / رِ دَ)
تنهایی، عریانی و برهنگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهردیس
تصویر مهردیس
(دخترانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهردخت
تصویر مهردخت
(دخترانه)
دختر خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
(بِ خُ اُ دَ)
مجرم بودن. گناهکار بودن. و رجوع به مجرم شود.
- قرار مجرمیت، (اصطلاح حقوقی) در دادرسی کیفری قراری که بازپرس در صورت کفایت دلیلهای جرم برای اثبات تقصیر متهم صادر می کند. (ترمینولوژی حقوق، تألیف جعفری لنگرودی). و رجوع به مجرم (اصطلاح حقوقی) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَرْ رَ)
جمع واژۀ مجرده. رجوع به مجرده و مجرد شود، عبارت از عقول عشره و نزد بعضی ارواح و ملایک. (غیاث) (آنندراج). چیزهای بی ماده مانند ملائکه و عقول و جز آن. (ناظم الاطباء). عقول و نفوس را گویند. (فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی). عقول. مقابل جسمانیات. که جسمانی نباشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجلدات
تصویر مجلدات
کتابهای جلد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجودیت
تصویر موجودیت
از ساخته های فارسی گویان هستن استن هستش هستیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفردات
تصویر مفردات
چیزهای تنها و یگانه و ساده و بی آمیغ
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مفرد، تک ها ایوک ها ساده ها جمع مفرد در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجعیت
تصویر مرجعیت
محل مراجعه دیگران بودن، مرجع تقلید بودن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده همرازی همدلی محرم بودن: بخلوت خانه سلوت راه یافتند و چون دو هم آواز در پرده محرمیت ساخته چین از پیشانی امانی بگشودند
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، خصومت کردن با کسی، ستیزه خصومت: گفتم نباید که در میدان مکاشفه و مجادله افتد، مباحثه در مسئله ای (علمی ادبی دینی و غیره) بطوری که هر یک از طرفین بخواهد رای خود را بر دیگری تحمیل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجادیح
تصویر مجادیح
جمع مجدح، ستارگان فرو رونده جمع مجدح: ستارگان مایل بغروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجربات
تصویر مجربات
جمع مجربه (مجرب)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : تشکیل مصلحت خانه ملفقه از عقلا وقت و مجربین عصر. . ، جمع مجرب در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرم، بزهکاران جمع مجرم در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مبرده، سردکن ها، خنکی ها سردی ها جمع مبرده. سرد کننده ها، ادویه سرد که بمزاج سردی بخشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرمیت
تصویر مجرمیت
مجرم بودن، گناهکار بودن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده: بریده نما: گونه ای آگور کاری در ساختمان، بی زنی، جهانرهایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجردین
تصویر مجردین
جمع مجرد، یالغوزان لغندران
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجرده، اماتکان سیامکان جمع مجرده (مجرد) توضیح عقول و نفوس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیت
تصویر کاردیت
فرانسوی گشاماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفردیت
تصویر مفردیت
در تازی نیامده سادگی زبانرد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجردات
تصویر تجردات
جمع تجرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجردی
تصویر مجردی
((مُ جَ رَّ))
ستون بنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجردات
تصویر مجردات
((مُ جَ رَّ))
جمع مجرده، در فلسفه عقول و نفوس را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجادیح
تصویر مجادیح
((م َ))
جمع مجد ح، ستارگان مایل به غروب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرمیت
تصویر محرمیت
((مَ رَ یَّ))
محرم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرجعیت
تصویر مرجعیت
((مَ جَ یَّ))
مرجع بودن، مرجع تقلید بودن، مجتهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجودیت
تصویر موجودیت
هستی
فرهنگ واژه فارسی سره
عقول، نفوس، مجرد ازماده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تجرد، عزبی، بی زنی، عدم تاهل، بی همسری، مجردوار، تنهایی، انفراد، برهنگی، عریانی، وارستگی، بی تعلقی، ستون بنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
Maternity, Motherliness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
maternidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مادریت
تصویر مادریت
macierzyństwo
دیکشنری فارسی به لهستانی