ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
کاواک و میان تهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث). اجوف. تهی. میانه کاواک. میان تهی. پوک. آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - عصب مجوف، عصب میان تهی: از همسایگی هر یکی (هریکی از الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی در دماغ) عصبی بیرون آمده است مجوف یعنی میان تهی و این عصب را بدین نام شناسند یعنی عصب مجوف گویند و میان تهیی آن چندانی است که سوزنی باریک بدو نگذرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زایدتان شود. ، ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجل مجوف، مرد بی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجل مجوف، مرد ترسو. (از اقرب الموارد)
کاواک و میان تهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث). اجوف. تهی. میانه کاواک. میان تهی. پوک. آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - عصب مجوف، عصب میان تهی: از همسایگی هر یکی (هریکی از الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی در دماغ) عصبی بیرون آمده است مجوف یعنی میان تهی و این عصب را بدین نام شناسند یعنی عصب مجوف گویند و میان تهیی آن چندانی است که سوزنی باریک بدو نگذرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زایدتان شود. ، ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجل مجوف، مرد بی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجل مجوف، مرد ترسو. (از اقرب الموارد)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
بیل کشتی، مجذافه یکی و به دال مهمله لغتی است در تمامی معجمه. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان کشتی را رانند. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی. خله. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بیل کشتی، مجذافه یکی و به دال مهمله لغتی است در تمامی معجمه. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان کشتی را رانند. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی. خله. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
آن که مالهای وی را تنگ سال تلف کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که از کناره های وی رفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از جوانب آن گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، آن که چیزی از وی مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
آن که مالهای وی را تنگ سال تلف کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که از کناره های وی رفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از جوانب آن گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، آن که چیزی از وی مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
خشک کننده. (آنندراج) (غیاث). خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زایل سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه افناء رطوبات یا تقلیل آن کند مانند سندروس. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوایی که رطوبات را براندازد. مقابل مرطّب. (ج، مجففات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
خشک کننده. (آنندراج) (غیاث). خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زایل سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه افناء رطوبات یا تقلیل آن کند مانند سندروس. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوایی که رطوبات را براندازد. مقابل مُرَطِّب. (ج، مجففات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)