جدول جو
جدول جو

معنی مجذف - جستجوی لغت در جدول جو

مجذف
(مُ ذِ)
کوتاه گام زننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، تیزرونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، مرغ تیزپر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجذف
(مِ ذَ)
خله. فیه. پاروی کشتی. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مجذف
کوتاه گام
تصویری از مجذف
تصویر مجذف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجوف
تصویر مجوف
آنچه میانش تهی شده باشد، میان تهی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَدْ دِ)
ناسپاسی کننده نعمت را. (آنندراج) (از اقرب الموارد). ناسپاس نعمت خدا وکم شمرندۀ آن و کافر نعمت. (ناظم الاطباء). ناسپاسی کننده نعمت را و کم شمرندۀ آن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ذَ)
گوشۀمقرن که به آن تیردان یا ترکش استوار گردانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وِ)
کاواک و میان تهی کننده. (آنندراج). کسی که میان تهی و کاواک می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجویف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَوْ وَ)
کاواک و میان تهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزی که جوف کرده شده و از اندرون خالی باشد. (غیاث). اجوف. تهی. میانه کاواک. میان تهی. پوک. آنچه میان آن تهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- عصب مجوف، عصب میان تهی: از همسایگی هر یکی (هریکی از الزائدتان الشبیهتان بحلمتی الثدی در دماغ) عصبی بیرون آمده است مجوف یعنی میان تهی و این عصب را بدین نام شناسند یعنی عصب مجوف گویند و میان تهیی آن چندانی است که سوزنی باریک بدو نگذرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به زایدتان شود.
، ستوری که پیسگی تا شکم وی رسیده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، رجل مجوف، مرد بی عقل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجل مجوف، مرد ترسو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کلان شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
خصم مجنف، حریف مایل از حق. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آن که طبعاً منحرف از حق است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
میل کننده از حق در وصیت. (از منتهی الارب). کسی که در وصیت از حق و عدالت میل می کند، روگردان از راه راست و گمراه، آن که آشکار می کند بیراهی و گمراهی را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَ / مُ جَذْ ذَ)
بی اصل هر چیز و بی ثبات. (از منتهی الارب) (آنندراج). بی اصل و بی ثبات از هر چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ)
به زندان کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، ستور جذع گردیده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به جذع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَفْ فَ)
خشک کرده شده و قدید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ)
بقره مجذر، ماده گاو خداوند بچه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَذْ ذَ)
مرد کوتاه درشت سطبر اطراف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتری که در اطراف استخوان و مفاصل وی گوشت بسیار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَذْ ذَ)
عبدالله بن زیاد بلوری صحابی است. (منتهی الارب). او را ابن زیاد نیز گویند، صحابی است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیل کشتی، مجذافه یکی و به دال مهمله لغتی است در تمامی معجمه. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان کشتی را رانند. (از اقرب الموارد). پاروی کشتی. خله. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مِ دَ)
بیل کشتی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خله. پاروی کشتی. مجداف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، بال مرغ. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجداف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
درون کاواک. (آنندراج). کاواک و میان تهی. (ناظم الاطباء) ، طعنه ای که درگذرد به داخل، کسی که در را می بندد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اجافه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لَ)
آن که مالهای وی را تنگ سال تلف کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که از کناره های وی رفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از جوانب آن گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد) ، آن که چیزی از وی مانده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَفْ فِ)
خشک کننده. (آنندراج) (غیاث). خشکاننده و هر چیز که بخشکاند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح پزشکی) دوایی که رطوبات را از بین می برد. (از کتاب دوم قانون ص 150). دارویی که بر اثر محلل بودنش رطوبات زیان آور بدن را زایل سازد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه افناء رطوبات یا تقلیل آن کند مانند سندروس. (تحفۀ حکیم مؤمن). دوایی که رطوبات را براندازد. مقابل مرطّب. (ج، مجففات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَلْ لِ)
سال سختی که تلف کند ستور را. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذِ فَ)
زن گام کوتاه و تیزرو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجرف
تصویر مجرف
دارا کباخته بیل بیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجحف
تصویر مجحف
نزدیک شونده، آسیب رسان زیانرسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
میان تهی، تهی، پوک، چیزی که جوف کرده شده، و از اندرون خالی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خشک کرده خسک گر خشک کرده شده. خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود مانند سندروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذع
تصویر مجذع
خپله کوتاه و درشت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
خورده دار لوری دار (لوری جذام) خوره ای کار آزموده، لوری دار خوره ای برنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجذاف
تصویر مجذاف
پارو پاروی کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقذف
تصویر مقذف
نفرین شده، گوشتالود فربه، جنگدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجوف
تصویر مجوف
((مَ جَ وَّ))
کاواک، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فَّ))
خشک کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجفف
تصویر مجفف
((مُ جَ فِّ))
خشک کننده، دوایی که موجب از بین رفتن رطوبات یا تقلیل آن شود
فرهنگ فارسی معین