جدول جو
جدول جو

معنی مجدوه - جستجوی لغت در جدول جو

مجدوه(مَ)
مدهوش ترسان. (منتهی الارب). مدهوش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجدود
تصویر مجدود
(پسرانه)
نیکبخت، نام شاعر معروف قرن ششم، سنائی غزنوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
بختیار، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بینی بریده. (المعجم چ دانشگاه ص 59) ، (اصطلاح عروض) از ازاحیف مفعولات است و آن اسقاط هر دو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تاء، لات بماند پس فاع به سکون عین به جای آن بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آن را مجدوع خوانند یعنی بینی بریده و این اسم این زحاف را لایق نیفتاده است. (از المعجم چ دانشگاه ص 58 و 59)
لغت نامه دهخدا
(مِ جِ)
دهی است به بخارا. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
زن نیک خلقت. (منتهی الارب) (آنندراج). زنی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). مؤنث مجدول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجدول شود.
- جاریه مجدولهالخلق، دخترکی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء).
، زره محکم تافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، ساق مجدوله، نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج). ساق پایی که استخوان وی باریک بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ وَ)
جدول کشیده. جدول برکشیده. بجدول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مجدول، نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). باریک اما نه از لاغری و به عبارت دیگر آن که استخوانهای دست و پای وی نازک و محکم باشد. (از اقرب الموارد) ، ریسمان محکم تافته. (ناظم الاطباء). محکم. محکم تافته. محکم الصنعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بریده شده و قطع شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، مجدوف الکمین، مرد کوتاه آستین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، زق مجدوف، خیک دریده دست و پا. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
ارض مجوده، زمینی که باران نیکو بر وی ببارد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بخت مند. (منتهی الارب). صاحب بخت و روزی. (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). بخت مند و آن که صاحب حظ عظیمی باشد. (ناظم الاطباء). عظیم الحظ. بزرگ بهره. بهره مند. بهره ور. بخت ور. بختیار. نیک بخت. مسعود. محظوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : حق سبحانه و تعالی این نعمت او را گوارنده گردانید و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت. (تاریخ قم ص 8) ، بریده. جدا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جامۀ بریده. (از منتهی الارب). بریده جامه. (ناظم الاطباء) ، کسی که دارای جد مشهور نامدار باشد. (ناظم الاطباء). صاحب اجداد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پسر مسعود غزنوی است که پس از مرگ پدر برای تصاحب تاج و تخت با برادر خود مودود به مبارزه برخاست اما قبل از اینکه لشکر دو برادر به هم برسند وی را به لاهور در چادر خویش مرده یافتند. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 394 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای خشک بی نبات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ رَ)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لایق و سزاوار. گویند: انه لمجدره ان یفعل کذا، او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) ، ارض مجدره، زمینی که در آن مردم را چیچک بسیار گیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِ بَ)
ارض مجدبه، زمین خشک بی گیاه، سنه مجدبه، سال قحط بی باران. ج، مجادیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیخود و سرگشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشغول. (محیط المحیط) ، بازداشته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهگین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مغموم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سزاوار. (منتهی الارب) (آنندراج). سزاوار و لایق. گویند انه لمجدوران یفعل کذا، یعنی او سزاوار است که چنین کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). لاغر و کم گوشت. (ناظم الاطباء) ، آبله زده. (دهار). چیچیک برآورده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آبله دار. آبله رو. مبتلا به جدری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، مرواریدی است که بر دانه دو نقطه بسان آبله بود. (جواهرنامه)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُوْ وَ)
مؤنث مجلو. (ناظم الاطباء). رجوع به مجلو شود، عروس جلوه داده. (منتهی الارب). عروس بی حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خانه ای که پرده نداشته باشد. (منتهی الارب). خانه بی در و خیمۀ بی پرده. (ناظم الاطباء). خانه ای که پرده و در نداشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لُوْ وَ / وِ)
مرآت مجلوه، آیینۀ صاف و روشن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَدَوْ وِهْ)
فرسوده و پوسیده، تغییر یافته و مبدل شده، ستبر شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدوه شود
لغت نامه دهخدا
به هندی نوعی از دخن است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشدوه
تصویر مشدوه
بیخود سر گشته
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه را سعد الدین الوراوینی در مرزبان نامه آورده... (به تماشای بطان بنشستند که هر یک برسان زورق سیمین بر روی دریای سیماب گذر می کردند یکی ملاح وار به مجدفه پنجه پای کشتی قالب را به کنار افکندی) واژه ای ساختگی است و تازیان مجداف و مجذاف و مجذافه را به کار برند که به آرش پارو کشتی است (بهره گرفته از پانوشت محمد قزوینی در مرزبان نامه) پاروی کشتی. توضیح در عربی مجداف و مجذاف بدین معنی آمده و مجدفه در کتب معتبر لغت نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوب
تصویر مجدوب
نا رویا خشک
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب بخت و روزی بختیار کامروا: ... و بدین مملکت مجدود و نیکبخت ساخت و توفیق داد. بختیار فراخروزی، نام سنائی غزنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدور
تصویر مجدور
سزاوار و لایق
فرهنگ لغت هوشیار
بینی بریده بی دماغ بینی بریده، جدع اسقاط هر دو سبب مفعولات است و ساکن گردانیدن تاء لات بماند پس فاع بسکون عین بجای آن بنهند و فاع چون از مفعولات خیزد آنرا مجدوع خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدول
تصویر مجدول
جدول کشیده، جذب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدوله
تصویر مجدوله
خوشتراش، سخت بافت نیکبافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدفه
تصویر مجدفه
((مِ دَ فَ یا فِ))
پاروی کشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدود
تصویر مجدود
((مَ))
بختیار، کامروا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدور
تصویر مجدور
((مَ))
آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجدوع
تصویر مجدوع
((مَ))
بینی بریده
فرهنگ فارسی معین