معنی مجدل - جستجوی لغت در جدول جو

مجدل

لغت نامه دهخدا

مجدل

لغت نامه دهخدا

مجدل

لغت نامه دهخدا

مجدل

تصویری از مجدل — تصویر مجدل

فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجمل — تصویر مجمل

کلامی که معنی آن محتاج به شرح و تفصیل باشد، مختصر، کوتاه، مجملاً، به طور اجمالی

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مبدل — تصویر مبدل

عوض شده، تبدیل شده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مجدد — تصویر مجدد

دوباره، از نو، مجدداً، چیزی که تازه پدید آمده، نو

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مجلل — تصویر مجلل

بزرگ داشته، محترم، باشکوه، دارای شوکت و جلال

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مجال — تصویر مجال

فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مجدر — تصویر مجدر

کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از معدل — تصویر معدل

کسی که به عدل او گواهی داده شده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مبدل — تصویر مبدل

تغییرداده شده، عوضی

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از مجلد — تصویر مجلد

واحد شمارش کتاب، جلد، جلد شده

فرهنگ فارسی عمید

تصویری از معدل — تصویر معدل

میانگین، عددی که از جمع کردن چند عدد و تقسیم آن بر تعداد آن اعداد حاصل می شود
تعدیل کننده

فرهنگ فارسی عمید

(مَ دَ)

منسوب به مجدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجدل شود

لغت نامه دهخدا

تصویری از مدجل — تصویر مدجل

زر اندودنده، لا پوشان

فرهنگ لغت هوشیار

دشمنی کننده پیکارنده، جمع مجدل، کوشک ها ستیزنده، خصومت کننده جمع مجادلین

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از معدل — تصویر معدل

هموزن کننده، معدل نمره ها، حد متوسط

فرهنگ لغت هوشیار

رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)

رباینده، نره درشت، دستار دستمال، شال گردن موزه کفش، دار بوی پارسی تازی گشته مندل پر هونی که افسونگران بر زمین کشند در تازی ضرب المندل آمده دایره ای که معزمان بر دور خود کشند و در میان آن نشینند و دعا و عزیمت خوانند: (ندید تنبل اوی و بدید مندل اوی دگر نماید و دیگر بود بسان سراب) (رودکی. لفا اق. 322)

فرهنگ لغت هوشیار

نا رویا خشک خشک و بی گیاه گردیده: ... و آنجا قطره ای آب نبود با کس و دشتی مجدب بی نبات و بی آب بود

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجدح — تصویر مجدح

کپچه کفچه آلتی که بدان سویق را هم زنند کفچه پست، جمع مجادیح

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجدد — تصویر مجدد

از سر نو کننده کاری را، تجدید کننده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجدر — تصویر مجدر

آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجدول — تصویر مجدول

جدول کشیده، جذب شده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجلد — تصویر مجلد

صحاف، آنکه کتابها را جلد میکند

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجلل — تصویر مجلل

دارای بزرگواری و قدرت و شوکت

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجمل — تصویر مجمل

فراهم آورده و درهم کرده، کوتاه و مختصر زینت دهنده و آراینده

فرهنگ لغت هوشیار

درندشت بیابان بی نشانه بیابانی که نشانه ای در آن نباشد و مسافران راه بجایی نبرند جمع مجاهل

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجال — تصویر مجال

جولانگاه و محل و میدان و عرصه

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجبل — تصویر مجبل

کوهنورد: به کوه رونده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مبدل — تصویر مبدل

بدل شده و تبدیل شده، دیگرگون

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از اجدل — تصویر اجدل

چرخ از مرغان شکاری

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از منجدل — تصویر منجدل

بر زمین افتاده

فرهنگ لغت هوشیار

تصویری از مجدد — تصویر مجدد

دوباره

فرهنگ واژه فارسی سره

تصویری از مجلل — تصویر مجلل

پرنما، پرشکوه

فرهنگ واژه فارسی سره