گناه کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گناهکار و بزهکار و مجرم. (ناظم الاطباء) ، بار خرما برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که می برد بار خرمابن را. (ناظم الاطباء). کسی که اندازه می کند بار خرمابن را بر درخت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که برای اهل و عیال خود کسب می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
گناه کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گناهکار و بزهکار و مجرم. (ناظم الاطباء) ، بار خرما برنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که می برد بار خرمابن را. (ناظم الاطباء). کسی که اندازه می کند بار خرمابن را بر درخت. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، آن که برای اهل و عیال خود کسب می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بر کنده از بیخ بر کنده کنده شده، یکی از بحر های عروضی است که اجزای آن از اصل مستفعلن فاعلاتن چهار بار مفاعلن فعلاتن آیدمثال مجتث مثمن مقصور: اگر محول حال جهانیان نه قضاست مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان چرا مجاری احوال بر خلاف هوا ست ک مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
بر کنده از بیخ بر کنده کنده شده، یکی از بحر های عروضی است که اجزای آن از اصل مستفعلن فاعلاتن چهار بار مفاعلن فعلاتن آیدمثال مجتث مثمن مقصور: اگر محول حال جهانیان نه قضاست مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان چرا مجاری احوال بر خلاف هوا ست ک مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
دم بریده، بی فرزند، دشمن، ویران، نارسا بنگرید به مبتر دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم. دم بریده، بی فرزند، ناقص: و بیرون از جزوی چند مبترکه بعد از مدتی مدید بر دست بعضی از مزارعان کوهپایه ها بمن رسیده بود نداشتم
بر انگیزنده، گستاخ، شیر از جانوران محرک باقدام کاری، گستاخ: اگر چ زبان جاری و دل مجتری یاری گر بود باید که هنگام تمشیت کار فخاصه بر خلاف ارادت او لختی با او گردد
بر انگیزنده، گستاخ، شیر از جانوران محرک باقدام کاری، گستاخ: اگر چ زبان جاری و دل مجتری یاری گر بود باید که هنگام تمشیت کار فخاصه بر خلاف ارادت او لختی با او گردد