جدول جو
جدول جو

معنی مجتبی - جستجوی لغت در جدول جو

مجتبی(پسرانه)
شایسته، برگزیده، منتخب، لقب امام حسن (ع)، انتخاب شده، اجتناب ناپذیر از انتخاب شدن و برگزیده شدن
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
فرهنگ نامهای ایرانی
مجتبی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
فرهنگ فارسی عمید
مجتبی(مُ تَ)
برگزیننده چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پسند کننده. (ناظم الاطباء) ، بگیرندۀ مال از جاهای آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، جمع کننده و فراهم آورنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مجتبی(مُ تَ با)
از القاب امام حسن علیه السلام. (ناظم الاطباء). لقب حسن بن علی بن ابیطالب (ع). و رجوع به حسن بن علی شود
لغت نامه دهخدا
مجتبی(مُ تَ با)
برگزیده. (دهار). برگزیده شده. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برگزیده و پسندیده. (ناظم الاطباء). ج، مجتبین و مجتبون. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هم موسی از دلالت او گشته مصطفی
هم آدم از شفاعت او گشته مجتبی.
خاقانی.
هر دو رکن جهان مردمی اند
آدمی مجتبی و عیسی یار.
خاقانی.
تو بمانی چون گدای بینوا
دولت خود هم توباش ای مجتبی.
مولوی.
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی
ان تغب جاء القضا ضاق الفضا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مجتبی
برگزیده و پسندیده
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
فرهنگ لغت هوشیار
مجتبی((مُ تَ با))
برگزیده، پسندیده
تصویری از مجتبی
تصویر مجتبی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجتری
تصویر مجتری
باجرئت، دلیر، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتبی
تصویر مکتبی
کودکی که به مکتب می رود، مکتب دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَبْ بی)
آنکه هر دو دست خود بر دو زانو نهد یا آنکه بر زمین یا بر روی افتد، شخصی که پشت خم کرده بایستد. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که دولا می شود و بدن خود را خم می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَب ب)
جبه پوشیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مسافر و سیاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
منسوب به مکتب. وابسته به مکتب. مکتب رو: هر بچه مکتبی این مطلب را به خوبی می داند. و رجوع به مکتب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
شکسته بندنده. (آنندراج). شکسته بند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَ)
منسوب به مجتبی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، منسوب به حسن مجتبی (ع). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِهْ)
منکر و انکارکننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
خواهندۀ عطا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پاداش عمل خواهنده. (آنندراج). کسی که پاداش و جزای کار خود را می خواهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که دور سازد کسی را از جای وی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، از بیخ برکننده و براندازنده و بر باد دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آن که بنگرد به تأمل عروس جلوه داده را. (آنندراج). و رجوع به اجتلاءشود، آن که بلند کند دستار را از پیشانی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
میوه چیننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). کسی که میوه چیند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نا)
چیده شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استباء. برده کننده و اسیرکننده دشمن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مکروه دارنده. (آنندراج). نفرت دارنده و ناپسند دارنده جایی را اگر چه بروی خوش گذرد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
پنهان و مخفی شده. مختبی ٔ:
هیچ می گویند کان خانه تهی است
بلکه صاحب خانه جان مختبی است.
مولوی.
و رجوع به اختباء شود.
- مختبی کردن، پنهان کردن:
کرده یوسف را نهان و مختبی
حیلت اخوان ز یعقوب نبی.
مولوی.
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از احتباء. کسی که در خودپیچد جامه را یا پشت و ساقین را با فوطه بندد. (منتهی الارب). آنکه ساقین را با فوطه بندد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شخصی که فروخت کند کشت نارسیده را. (آنندراج). فروشندۀ غله ای که هنوز نارس است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده دبستانی نو آموز منسوب به مکتب، شاگردی که به مکتب رود: (این را که هر بچه مکتبی هم میداند و محتاج به پرسیدن نیست) (جمال زاده. سروته یک کرباس. 120)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتبر
تصویر مجتبر
شکسته بند
فرهنگ لغت هوشیار
بر انگیزنده، گستاخ، شیر از جانوران محرک باقدام کاری، گستاخ: اگر چ زبان جاری و دل مجتری یاری گر بود باید که هنگام تمشیت کار فخاصه بر خلاف ارادت او لختی با او گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتزی
تصویر مجتزی
پاداش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجتری
تصویر مجتری
((مُ تَ))
محرک به اقدام کاری، گستاخ
فرهنگ فارسی معین
منسوب ومربوط به مکتب، مکتب رو، پای بند به مکتب، متعهد
فرهنگ واژه مترادف متضاد