جدول جو
جدول جو

معنی مجتاح - جستجوی لغت در جدول جو

مجتاح
(مُ)
خراب کننده و مهلک و مفسد. (ناظم الاطباء). هلاک گرداننده و ازبیخ برکننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجتاز
تصویر مجتاز
کسی که از جایی بگذرد، گذرنده، راهگذر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
آلتی که با آن قفل و درهای بسته را بگشایند، کلید
فرهنگ فارسی عمید
(مَتْ تا)
لیل متاح، شب دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرس متاح، ای مداد. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبی که گامها را فراخ گذارد. (ناظم الاطباء). فرسخ متاح، فرسخی طولانی. (از اقرب الموارد). یوم متاح، روز بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ت ی ح’، مقدر. (منتهی الارب). امر مقدر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یوم متاح، روز موت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برگردیده و متغیرشده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). متغیرشده از آفتاب یا سفر ومانند آن، تشنه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کلید. مفتح. (مهذب الاسماء). کلید و هرچه بدان چیزی گشایند. ج، مفاتیح. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آلتی که بدان در و هر چیز بسته را بگشایند و کلید. (ناظم الاطباء). آلت گشودن قفل و در بسته. اقلید. مقلاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تیغ تو مفتاح قلعتها شد اندرگاه فتح
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان.
عسجدی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
چگونه بسته شوم هر زمان به بند گران
که هست رای تو قفل زمانه رامفتاح.
مسعودسعد.
مفتاح نصرت و ظفر و فتح در کفت
آن سرشکار تن شکر جان شکار باد.
مسعودسعد.
اوست مفتاح گنج خانه جود
اوست مصباح آسمان وجود.
سنائی (مثنویها چ مدرس رضوی ص 218).
و آن را عمده هر نیکی... و مفتاح هر حکمت می شناسند. (کلیله و دمنه). اما مفتاح همه اغراض کتمان اسرار است. (کلیله و دمنه).
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کآن تیغ به صد تاج سر جم نفروشم.
خاقانی.
هر دو فتاح و رمز را مفتاح
هر دو سردار و علم را بندار.
خاقانی.
مصباح امم امام اکمل
مفتاح همم همام اکرم.
خاقانی.
و چون به انفاس صاعده فایحه سر فاتحه سراید فتاح علم شود و مفتاح خاطر قفال آید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 179).
ذره ذره گر شود مفتاحها
این گشایش نیست جز از کبریا.
مولوی.
چون که قسام اوست کفر آمد گله
صبرباید صبر مفتاح الصله.
مولوی.
ما نمی گفتیم کم نال از حرج
صبر کن کالصبر مفتاح الفرج.
مولوی.
ز کوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی.
حافظ.
- مفتاح الغیب، عبارت از اسماء ذات است. که مقام غیبت الهی اند و اول تعین اند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- مفتاح اول، عبارت از اندراج اشیاء است آن طور که هستند در غیب الغیوب که حروف اصلیه هم گویند، یعنی اندراج در احدیت ذات چون شجره در نوات. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- مفتاح سرالقدر، عبارت از اختلاف استعدادات اعیان ممکنه است. (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی تألیف سجادی).
- امثال:
صبر مفتاح کارها باشد. (امثال و حکم ج 2 ص 1052).
، هر چیزی که بدان چیز دشوار و مشکلی را آسان کنند. (ناظم الاطباء) ، نشانی است که در ران و گردن شتر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج). نشانی که در بالای ران و یا گردن کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اسب پنجم در مسابقت. (مهذب الاسماء). اسب پنجم از اسبان رهان. (منتهی الارب). اسبی که در مسابقه پنجم شود. (از متن اللعه). اسب پنجمین در مسابقه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، صاحب راحت و نشاط. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
تنت چو طبعت صافی و طبع چون تن راست
دلت ز جانت مسرور و جان ز دل مرتاح.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مُ)
پیراهن پوشیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گذرنده از چیزی. (ناظم الاطباء). برندۀ مسافت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
کسی که بگذرد از جایی و قطع مسافت کند. مسافر. (ناظم الاطباء). گذرنده از جایی و رونده و قطع مسافت کننده. (از منتهی الارب). عابر. سالک. گذرنده. رهگذار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : من که فضلی ندارم و در درجۀ ایشان نیستم چون مجتازان بوده ام تا اینجا برسیدم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 96). مردی ام که شعار کربت دارم و حق غربت، از بلاد یمن و حجازم و در این دیار غریب و مجتاز. (مقامات حمیدی). گفتند غریبی است مجتاز از بلاد حجاز که چون آدم عالم اسماء است و چون عالم حامل اشیاء. (مقامات حمیدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بوی بد گرفته و گندیده مانند لاشۀ مردار. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) مردار بوی گرفته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
کسب کننده و ورزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که کسب می کند و می ورزد برای نفع و سود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِ)
میل کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کنارۀ دریا. (ناظم الاطباء). ساحل دریا. ج، مجادح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقه ای که در قحط سال شیر دهد وشیر بجهاند. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتری که در سال سخت پرشیر باشد. ج، مجالیح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَجْ جا)
متکبر. (منتهی الارب). متکبر و مغرور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
کلید، هر چه بدان چیزی گشایند، جمع آن مفاتیح است
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته گذاشته شده، در گذرنده از اندازه گذرنده گذرنده رهسپار راهگذار عابر: و من که فضلی ندارم و در درجه ایشان نیستم چون مجتازان بوده ام تا اینجا رسیدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفتاح
تصویر مفتاح
((مِ))
کلید، جمع مفاتیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرتاح
تصویر مرتاح
((مُ))
بانشاط، شادان، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجتاز
تصویر مجتاز
((مُ))
گذرنده، رهسپار، راهگذار، عابر
فرهنگ فارسی معین
کلید، مقلاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد