جدول جو
جدول جو

معنی مجاوری - جستجوی لغت در جدول جو

مجاوری
(مُ وِ)
مجاور بودن. مقیم بودن. معتکف بودن:
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت.
سعدی.
و رجوع به مجاورشود.
- مجاوری کردن، اقامت کردن. اعتکاف کردن:
خاطر خاقنی از آن کعبه شناس شد که او
در حرم خدایگان کرده به جان مجاوری.
خاقانی.
، مجاورت و همسایگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
همسایگی کردن با کسی، در جوار کسی یا جایی به سر بردن، همسایگی
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
ظاهراً و به قرینۀ مقام باید نوعی از جامه باشد. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض چ مشهد ص 580). و ممکن است که نسبتی باشد به شهر میاور و پارچۀ بافت و ساخت آنجا نظیر ششتری و غیره: من که بوالفضلم بر آن جمله دیدم که در سر این دره (درۀ دینار) میاوری حواصل داشتم و قبای روباه سرخ و بارانی و دیگر چیزها فراخور این و بر اسب چنان بودم از سرما که گفتی هیچ چیز پوشیده ندارمی. (تاریخ بیهقی چ مشهد ص 580)
لغت نامه دهخدا
(هََ وَ)
منسوب به هجاور که نام شهری است. رجوع به هجاور شود:
ای کرده روح با لب لعل تو نوکری
معشوق ارتگی و نگار هجاوری.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی همسایگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). همسایگی کردن. جوار. جوار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به اعتکاف نشستن در مزگت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاورت شود، در زنهار کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُوِ رَ)
مؤنث مجاور. رجوع به مجاور شود.
- زاویتین مجاورتین، دو زاویۀ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. واقع در 24هزارگزی شمال شرقی خوسف و دوهزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی بیرجند به خوسف. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع مجاور، همسایگان نشینندگان زنهار گیران جمع مجاور در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : ظلم و تعدی او نسبت بمجاورین و تجار و مترددین ایرانی و سوال و جواب مقدمات بصره بچاپاری فرستاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
مجاور بودن همسایه بودن در جوار کسی بودن، در مکانی مقدس اقامت گزیدن: و بترخیص حضرت نادری مجاورت آستان عرش بنیان را اختیار و در آن اوان در آنجا می بود، همسایگی، نزدیکی: ... آتش اندر نیستانی افتد هر چه خشک باشد بسوزد و از جهت مجاورت خشک بسیار تر نیز بسوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجاوری
تصویر هجاوری
منسوب به هجاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
((مُ وَ رَ))
همسایگی، نزدیکی
فرهنگ فارسی معین
اجباری، جبری، مجبور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
القرب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
Juxtaposition, Vicinity
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
juxtaposition, proximité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
naastplaatsing, nabijheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
mlinganisho, karibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
justaposição, vizinhança
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
Nebeneinanderstellung, Nähe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
zestawienie, bliskość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
соположение , близость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
تقابل , قربت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
การวางเคียงข้าง , ความใกล้เคียง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
並置 , 近隣
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
yuxtaposición, vecindad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
并列 , 附近
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
הצמדה , קֵרוּבָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
병렬 , 근접성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
yan yana koyma, yakınlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
penempatan bersebelahan, kedekatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
সমান্তরাল স্থাপন , নিকটবর্তীতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
зіставлення , близькість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
giustapposizione, vicinanza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مجاورت
تصویر مجاورت
निकटता , निकटता
دیکشنری فارسی به هندی