جدول جو
جدول جو

معنی مجاواه - جستجوی لغت در جدول جو

مجاواه(شَ ءَ)
خواندن شتران به سوی آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
با کسی همسایگی کردن. (تاج المصادر بیهقی). همسایگی کردن. جوار. جوار. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، اعتکاف کردن در مسجد. (تاج المصادر بیهقی). به اعتکاف نشستن در مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). به اعتکاف نشستن در مزگت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مجاورت شود، در زنهار کسی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
از ’ج ی ی’، موافق و مقابل شدن چیزی را، لغتی است در مهموز. (از منتهی الارب). و رجوع به معنی دوم مادۀ بعد شود، رویاروی و مواجهه و مقابل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
نبرد کردن در فخر. (منتهی الارب) (آنندراج). مفاخرت. (از اقرب الموارد) : جاهاه مجاهاه، مفاخرت کرداو را و نبرد کرد با وی در فخریه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَجْوْ)
با یکدیگر بگشتن در جنگ. (تاج المصادر بیهقی). با یکدیگر گشتن در حرب. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر جولان کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکدیگر را وا پس راندن و به یکدیگر حمله آوردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
گرسنه شدن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
گذشتن. (ترجمان القرآن ص 86). گذشتن از جای و پس افکندن آن را به رفتن از وی. (از منتهی الارب). پا سپرکردن جایی و سیر کردن و گذشتن از آن. (ناظم الاطباء). گذشتن از جای. (از اقرب الموارد) ، عفو کردن گناه کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : جاوزاﷲ عنه، عفو کرد او را خدای و مؤاخذه نکرد از او. (ناظم الاطباء) ، گذرانیدن کسی را از جای. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُوِ رَ)
مؤنث مجاور. رجوع به مجاور شود.
- زاویتین مجاورتین، دو زاویۀ مجاور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دو زاویه هنگامی مجاورند که یک ضلع مشترک داشته باشند. و رجوع به زاویه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ)
با کسی به جوانمردی نورد کردن. (المصادر زوزنی). با کسی نبرد کردن به جوانمردی. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در جود مفاخرت کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
پاداش کردن. (دهار). پاداش دادن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پاداش دادن کسی را به چیزی. جزاء. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و غالباً مجازات در پاداش بد و مکافات در پاداش نیک بکار رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به مجازات شود، باکسی نبرد کردن در پاداش دادن. (تاج المصادر بیهقی). غالب آمدن کسی را در جزا دادن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به کلمه ’جوت جوت’ خواندن شتران. (منتهی الارب) (آنندراج). به کلمه ’جوت جوت’ خواندن شتران را به سوی آب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ / شُ عَ)
پاسخ کردن کسی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را جواب دادن. (غیاث) (از اقرب الموارد). جواب گفتن یکی مر دیگری را. (ناظم الاطباء) ، با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). محاوره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَءْوْ)
عطا خواستن از کسی. (از منتهی الارب). درخواست بخشش نمودن. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَءْجْ)
با کسی هم زانو نشستن. (زوزنی). با کسی هم زانو شدن. (تاج المصادر بیهقی). زانو به زانو نشستن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جاثی رکبته الی رکبته مجاثاه، مقابل او نشست و در اساس آمده: جاثی خصمه مجاثاه، نشست چنانکه زانوی یکی به زانوی دیگری پیوست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پیچیدن مار بر خود. (آنندراج). پیچیدن مار برخود. لواء. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
با یکدیگر دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ قَ)
با کسی رفتن. (تاج المصادر بیهقی). با هم رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مناظره کردن در سخن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- مجاراه الخصم، عبارت است از اینکه هنگام مجادله و مناظره برای آنکه مخاطب را الزام کنند به پاره ای از مقدمات تمهیدیۀ وی تسلیم گردند وآن را قبول کرده سپس رشتۀ سخن را از نو پیوند داده و در صدد الزام او برآیند مانند قول باری تعالی در کلام مجید: ان انتم الا بشر مثلنا تریدون ان تصدونا عما کان یعبد آباؤنا قأتونا بسلطان مبین (قرآن 10/14). قالت لهم رسلهم ان نحن الابشرمثلکم (قرآن 11/14). اعتراف و تسلیم است از جانب پیمبران به اینکه هر یک مانند افراد ملت خود از جنس بشر هستند و گویا سلب رسالت از خود کردند و حال آنکه مراد این نیست بلکه در مقام مجارات خصم بر آمده اند تا او را ملزم کنند و مثل این است که می گویند دعوی شما را در اینکه ما هم ازجنس بشر هستیم قبول داریم ولی این امر منافی آن نخواهد بود که خداوند بر ما منت نهاده، و ما را برای رسالت برگزیند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
، باکسی چیزی واراندن. (تاج المصادر بیهقی). چیزی را راندن. (آنندراج) ، دفع الوقت نمودن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دشمنی کردن باکسی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَش ش)
دشمنی کردن با هم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آشکار کردن کار را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
برابری کردن و برابر آمدن. (از المصادر زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). مساوات. رجوع به مساوات شود
لغت نامه دهخدا
کسی را دوا کردن. (زوزنی). کسی را داروکردن. (تاج المصادر بیهقی). درمان کردن کسی را و معاینه نمودن. (از منتهی الارب). معالجه. معاینه. (اقرب الموارد). با دارو معالجه کردن. (از متن اللغه). رجوع به مداوا و مداوات شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چیزی از جای برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جافی السرج عن الفرس مجافاه، زین را از پشت اسب برداشت. (از اقرب الموارد) ، ضد وصال و مؤانست است. (از اقرب الموارد) ، دور داشتن و منه الحدیث انه یجافی عضدیه عن جنبیه للسجود، او برای سجده کردن بازوان خود را از دو پهلوی خود دور می کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : جافی عضدیه، بازوان خود را از دو پهلوی خود دور کرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مجاولت در فارسی: همگردی در نبرد با هم جولان کردن با یکدیگر گشتن در نبرد: اوساط حشم و آحاد جمع لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثال ایشان در پیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب می تاختند
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوزت در فارسی: در گذرندگی از جایی گذشتن، عقب انداختن کسی را و گذشتن از وی
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوره در فارسی مونث مجاور: همسایه همسامان هم ویمند، زنهار گیر زن مجاورت در فارسی همسایگی، نزدیکی در کناری همکناری، نشینندگی در جایگاهی اشویی گوشه گیری زنهار گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاوده
تصویر مجاوده
جنگ جوانمردانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاهاه
تصویر مجاهاه
نبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجازاه
تصویر مجازاه
مجازات در فارسی: پاد افرایش پاد فرایش کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجاه
تصویر مجاجاه
مجاجات در فارسی، جمع مجاجه، افشره ها شیره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مداواه
تصویر مداواه
مداوا و مداوات در فارسی: چارک به سازش به سازش درمان
فرهنگ لغت هوشیار
مساوا و مساوات در فارسی: همتاکی هاوندی برابری زیوارگی سر به سری، برابری واژه با مانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناواه
تصویر مناواه
مناوات در فارسی: همدشمنی، نازش به خود نازیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مجارات و مجارا در فارسی: راندن چیزی را، با هم رفتن، گفت و گو کردن، دست دست کردن (دفع الوقت کردن)، با هم برابر کردن
فرهنگ لغت هوشیار