با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه: ’و کیف یؤانسک من لایجانسک’. (از اقرب الموارد). مجانسه اتحاد در جنس است. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مجانست شود
با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه: ’و کیف یؤانسک من لایجانسک’. (از اقرب الموارد). مجانسه اتحاد در جنس است. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مجانست شود
مانا به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشاکل. هم جنس. کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضۀ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین). سبب خشکی این فلزات بیشتر آن است که به جوهری که آن رامجانس نباشد آمیخته گردند. (قراضۀ طبیعیات ایضاً) ، (اصطلاح هندسی) دو شکل را نسبت به یکدیگر مجانس گویند در صورتی که بین هر نقطه از شکل a چون A باهرنقطه از شکل a1 چون A1 رابطۀ زیر برقرار باشد: a =OAOA1 نیز بین طولهای شکل a1 چون p1 با طول ن____ظ-ی-رش در شکل a چون p رابطۀ a =Pp1 بوجود آید. متجانس. (فرهنگ فارسی مع-ی__ن)
مانا به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مشاکل. هم جنس. کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضۀ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین). سبب خشکی این فلزات بیشتر آن است که به جوهری که آن رامجانس نباشد آمیخته گردند. (قراضۀ طبیعیات ایضاً) ، (اصطلاح هندسی) دو شکل را نسبت به یکدیگر مجانس گویند در صورتی که بین هر نقطه از شکل a چون A باهرنقطه از شکل a1 چون A1 رابطۀ زیر برقرار باشد: a =OAOA1 نیز بین طولهای شکل a1 چون p1 با طول ن____ظ-ی-رش در شکل a چون p رابطۀ a =Pp1 بوجود آید. متجانس. (فرهنگ فارسی مع-ی__ن)
بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن. مجون. مجن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن ضد ’جدّ’ است. (از اقرب الموارد)
بی باک گردیدن و شوخ چشم گردیدن. مُجون. مُجن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). در گفتار و کردار بی پروا بودن یعنی شوخ بودن و آن ضد ’جِدّ’ است. (از اقرب الموارد)
شهری است در افریقا و میان آن و قیروان پنج منزل فاصله است. بسربن ارطاه آنجارا فتح کرد و آنجا را قلعۀ بسر نیز نامیدند. (از معجم البلدان). امروزه دهی بزرگ و به نام برج مجانه معروف است و در ایالت قسنطینۀ الجزایر واقع است. (ازقاموس الاعلام ترکی). و رجوع به همین دو مأخذ شود
شهری است در افریقا و میان آن و قیروان پنج منزل فاصله است. بسربن ارطاه آنجارا فتح کرد و آنجا را قلعۀ بسر نیز نامیدند. (از معجم البلدان). امروزه دهی بزرگ و به نام برج مجانه معروف است و در ایالت قسنطینۀ الجزایر واقع است. (ازقاموس الاعلام ترکی). و رجوع به همین دو مأخذ شود
زحمت دادن خصم را در حرب و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). زحمت دادن دشمن را در جنگ و تعرض کردن و ممانعت نمودن. (از ناظم الاطباء). جحاس. (منتهی الارب). لغتی است در مجاحشه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مجاحشه شود
زحمت دادن خصم را در حرب و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). زحمت دادن دشمن را در جنگ و تعرض کردن و ممانعت نمودن. (از ناظم الاطباء). جحاس. (منتهی الارب). لغتی است در مجاحشه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مجاحشه شود
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
از ریشه پارسی همگن این واژه را در انگارش نیز می توان به کار برد آنکه یا آنچه از جنس دیگری و همانند او باشد هم جنس: همچنان که اندرز چیزیست نه مجانس او اندر طبع. یا مجانس بودن، از جنس دیگری و همانند او بودن: سبب خشکی این فلزات بیشتر آنست که بجوهری که آنرا مجانس نباشد آمیخته گردند. متجانس
متجانسه در فارسی مونث متجانس همگن هم مان مونث متجانس. یا اسما متجانسه. اسمهایی هستند که میان آنها مشاکلتی باشد اما مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی نباشد مانند بشر و بشر بخلاف ناصر و نصیر که مشاکلت لفظ این دو تابع معنی است جمع متجانسات
متجانسه در فارسی مونث متجانس همگن هم مان مونث متجانس. یا اسما متجانسه. اسمهایی هستند که میان آنها مشاکلتی باشد اما مشاکلت لفظ تابع مشاکلت معنی نباشد مانند بشر و بشر بخلاف ناصر و نصیر که مشاکلت لفظ این دو تابع معنی است جمع متجانسات