جدول جو
جدول جو

معنی مجالسه - جستجوی لغت در جدول جو

مجالسه
(شِ)
همنشینی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالست شود
لغت نامه دهخدا
مجالسه
مجالست و مجالسه در فارسی همنشینی همنشینی کردن، همنشینی: ... و بروی خوب و خلق خوش... و تبرک بمجالست ارباب ورع... از ملوک عالم ممتاز گردانیده است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجادله
تصویر مجادله
نزاع و خصومت کردن، با هم جدال کردن، ستیزه، دشمنی، سورۀ پنجاه و هشتم قرآن کریم دارای بیست و دو آیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی کردن، با کسی نشستن، همنشینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابالسه
تصویر ابالسه
ابلیس ها، عزازیل ها، شیاطین، جمع واژۀ ابلیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالس
تصویر مجالس
همنشین، آنکه با دیگری در یک جا بنشیند، هم زانو، همدم، رفیق، هم صحبت، هم نشست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجالس
تصویر مجالس
مجلس ها، انجمن ها، جمع واژۀ مجلس
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لِ)
جمع واژۀ مجلس و مجلسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجلس. (غیاث) (آنندراج). انجمنها و مجلسها. (ناظم الاطباء) : یا ایها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح اﷲ لکم. (قرآن 11/58). و رجوع به مجلس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
همنشین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : با وزراء وکتاب ایشان مجالس و معاشر. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ سَ)
جای نشستن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). محل نشستن. ج، مجالس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
با هم راز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسارّه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ضَ جَ)
به کنایه گفتن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ظاهر کردن خلاف نهانی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خیانت کردن کسی را و خدعه نمودن با او و مداهنه کردن او را. (ناظم الاطباء) ، همدیگر را فریب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). فریب آوردن با کسی. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(شَءْسْ)
زحمت دادن خصم را در حرب و کوشش نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). زحمت دادن دشمن را در جنگ و تعرض کردن و ممانعت نمودن. (از ناظم الاطباء). جحاس. (منتهی الارب). لغتی است در مجاحشه. (از اقرب الموارد). و رجوع به مجاحشه شود
لغت نامه دهخدا
(شَج ج)
با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). با چیزی مانیدن و همجنسی کردن. جناس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). هم شکل شدن و اتحاد جنس با چیزی و منه: ’و کیف یؤانسک من لایجانسک’. (از اقرب الموارد). مجانسه اتحاد در جنس است. (از تعریفات جرجانی). و رجوع به مجانست شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آشکار کردن کار را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
با هم ترشی و درشتی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، دشمنی آشکارا نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آشکار کردن کار را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی نبرد کردن به بزرگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، جنگ رویاروی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مضاربه. ضراب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجالده. مجالدت: با پنج شش کس معدود که اسبان ایشان در زین بود بر نشست و مطارده و مجالدۀ بسیار نمود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مجالده و مجالدت شود
لغت نامه دهخدا
به شمشیر زدن یکدیگر را. جلاد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مجالدت و مجالده شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
سختی کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر مکر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ تَ)
تنازع کردن مردم به فحش و دشنام در قمار یا شراب یا قسمت. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). یکدیگر را دشنام دادن و منازعه کردن در قمار یا شراب یا قسمت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خندیدن به دندانها. (منتهی الارب). خندیدن که دندانها نمایان گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رویاروی شمشیر زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ فَ)
چیزی از کسی درربودن. (زوزنی) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ سَ / سِ)
مدالست. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ سَ)
همنشینی. (غیاث). همنشینی و معاشرت. (ناظم الاطباء). نشست و برخاست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و من بنده را بر مجالست و دیدار و مذاکرات و گفتار ایشان الفی تازه گشته بود. (کلیله و دمنه). نادان را از مجالست دانا... ملال افزاید. (کلیله و دمنه). به مطالعۀ کتب و مجالست اهل ادب پرداخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 337). به مجالست و مؤانست و منادمت خویش مخصوص گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). او را در کنف عاطفت و رحمت خویش گرفت و به مجالست و مؤانست و منادمت و منافثت خود اختصاص داد. (ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 299). و امروز که جواذب همتم از مجالست آحاد به منافثت اکابر کشید... نظر از خسایس مراتب امور بر عوالی نهادم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 236). به مجالست و منافثت اهل آن بقعه که شاه رقعۀ هفت کشور است تزجیت ایام نامرادی می کردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 9). زاغ گفت جوانمردا من از سر مخالصتی تمام به مجالست تو رغبت نمودم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 273). باری عزشانه... پادشاه دین پرور عدل گستر را... به روی خوب و... و تبرّک به مجالست ارباب ورع... ممتاز گردانیده است. (المعجم چ دانشگاه ص 13). خوبرویی که درون صاحبدلان به مجالست او میل کند. (گلستان). فرش هوس در نوردم و گرد مجالست نگردم. (گلستان).
- مجالست داشتن، همنشین شدن. همنشینی کردن. همنشینی داشتن: کیست که... با زنان مجالست دارد ومفتون نگردد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
مدالست و مدالسه در فارسی همفریبی، ستمکاری یکدیگر را فریب دادن فریفتن، ستم کردن، فریفتکاری، جور ستم
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالسی
تصویر مجالسی
آینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
همنشینی، معاشرت، برخاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موالسه
تصویر موالسه
مری (خیانت) دشمنکامی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجلس، نشیم ها نشست ها نشستنگاه ها همنشین جمع مجلس: مجالس عزاداری. همنشین جمع مجالسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخالسه
تصویر مخالسه
مخالست در فارسی: شتابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجالس
تصویر مجالس
((مَ لِ))
جمع مجلس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجالست
تصویر مجالست
((مُ لِ سَ))
همنشینی و معاشرت
فرهنگ فارسی معین
آمیزش، مخالطت، معاشرت، همدمی، هم نشینی، معاشرت کردن، هم نشینی کردن، هم نشین بودن، معاشر بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترشحات داخل رحم همراه نوزاد که پس از زاییدن از مهبل خارج
فرهنگ گویش مازندرانی