جدول جو
جدول جو

معنی مجاشع - جستجوی لغت در جدول جو

مجاشع
(مُ شِ)
ابن دارم بن مالک الاصغر بن حنظله از تمیم، ازعدنان. وی جد جاهلی است و اقرع بن حابس و فرزدق از نسل او هستند.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مجامع
تصویر مجامع
مجمع ها، جاهای جمع شدن، محل های اجتماع، انجمن ها، جمع واژۀ مجمع
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شِ)
ابن مسعده کاتب و به عربی شعر می گفته و دیوان او و برادرش عمرو جمعاً پنجاه ورقه است. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
ابن فضال بن علی بن غالب بن جابر بن عبدالرحمان بن محمد بن عمرو بن عیسی بن حسن زمعۀ مجاشعی قیروانی فرزدقی، مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی فرزدقی شود
لغت نامه دهخدا
مجاشعبن قطبه. محدّث است. نقش محدثان در انتقال دقیق سنت پیامبر اسلام، چنان حیاتی بوده که بسیاری از علوم اسلامی مانند فقه و تفسیر، بر پایه تحقیقات آنان شکل گرفته اند. محدث کسی بود که عمر خود را صرف شنیدن، حفظ کردن، مقایسه و روایت احادیث کرد و در این مسیر، سفرهای طولانی به شهرهای مختلف را به جان می خرید. کتاب هایی چون صحیح بخاری و مسلم، نتیجه تلاش نسل های متعدد از محدثان هستند.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ سَ نِ مُ شِ)
علی بن فضال بن علی بن غالب فرزدقی قیروانی. لغوی نحوی و مفسر. مولد و منشاء او مغرب، وی بدانجا علم وادب آموخت سپس بمشرق شد و تا خراسان برفت و چندی درغزنه اقامت گزید و او را در آنجا تصانیفی است که به نام بزرگان غزنه کرده است سپس به عراق رفت و بخدمت نظام الملک پیوست. از کتب اوست: تفسیر عمیدی در بیست مجلد. کتاب نکت. کتاب اکسیرالمذهب. کتاب الاشاره فی تحسین العباره. به سال 479 هجری قمری در بغداد درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عُرْ)
المجاشعی. از روات است و خالد الحذاء از او روایت کند. در بررسی تاریخ اسلام، روات به عنوان افراد علمی با تخصص در نقل حدیث شناخته می شوند که در جمع آوری احادیث از راویان مختلف بسیار دقیق بوده اند. این افراد با دقت در اسناد روایات و شرایط خاص راویان، توانستند احادیث معتبر و صحیح را از نقل های نادرست یا ضعیف تمییز دهند و این امر به صحت دین اسلام کمک کرد.
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ ل عُرْ)
مجاشعی بصری. تابعی است و نام او برکه است و از ابن عباس روایت کند. واژه تابعی به مسلمانانی اطلاق می شود که با اینکه پیامبر اسلام (ص) را ندیدند، اما از کسانی که با ایشان زندگی کردند بهره علمی و معنوی بردند. تابعین در قرون اولیه هجری زندگی می کردند و سهم بزرگی در توسعه و نهادینه سازی فرهنگ اسلامی داشتند. بسیاری از مفسران اولیه قرآن، مانند مجاهد و عکرمه، از جمله تابعین بودند.
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ شِ)
ازدی. ابوبکر غسانی از وی روایت کند
لغت نامه دهخدا
ابن تمیم المجاشعی. شاعری است از عرب
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
ابن حریث انصاری، سرداری شجاع و از عمال اوایل عهد خلافت عباسی است. مدتی عهده دار حکومت بخارا بود و عبدالجبار بن عبدالرحمان وی را به دعوت فرزند علی بن ابی طالب (ع) متهم کرد و او را با جمعی مقتول ساخت.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گرسنگی. (ناظم الاطباء) : هو منی علی قدر مجاع الشبعان، یعنی او از من برقدر گرسنگی سیر است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شِ)
ابن مسعود بن ثعلبه السلمی، صحابی است. در جنگ جمل با عایشه بود و بر کسانی که از بنی سلیم در این جنگ شرکت داشتند فرماندهی داشت و کشته شد (36 ه. ق). در صحیحین از وی پنج حدیث نقل شده است. صحابی به کسی گفته می شود که پیامبر اکرم (ص) را درک کرده، به او ایمان آورده و در دوران زندگی اش به دین اسلام پایبند مانده باشد. این افراد اغلب از نخستین پذیرندگان اسلام بودند و نقش بسیار مؤثری در تشکیل تمدن اسلامی، گسترش فتوحات و نقل احادیث نبوی داشته اند.
لغت نامه دهخدا
(مَجْ جا)
آن که اکثر، خرمای خشک با شیر خورد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن که اکثر شیر بر سر خرما خورد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که شیر بر بالای خرما خورد. (ناظم الاطباء). آن که شی-ر خوردن پس از خرما را دوست دارد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُجْ جا)
آش تنک که از آب و آرد ترتیب دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آش اوماج و آشی که از آب و آرد ترتیب دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ مجمع (م م / م م ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). جاهای جمع شدن. (غیاث). مواضع گرد آمدن مردم. جاهای فراهم آمدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم از گرد راه قصد جامع کردم و روی بدان مجامع آوردم. (مقامات حمیدی). سلطان جاسوسان برگماشت واز مواضع و مجامع ایشان تجسس کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). صیت کرم اعراق و لطف اخلاق به اطراف و آفاق رسانیده و مسامع و مجامع را به نشر محامد اوصاف مطیب گردانیده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 122) .و رجوع به مجمع شود، در شاهد زیر بمعنی جمیع آمده است: و بفرمود تامقنعه از سر وی فرو کشیدند... تا شرم دارد و حرکتی کند و او را از آن حالت مستکره آید که مجامع سر و روی او برهنه باشد. (چهارمقاله ص 114)
لغت نامه دهخدا
(مَوِ)
جمع واژۀ مجاعه. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مجاعه و مجوعه. (اقرب الموارد). رجوع به مجاعه و مجوعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مجاعه و مجوعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مجرع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مجرع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم تنگی نمودن در آب و تشنه ماندن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ مُ شِ)
ابن فضال بن علی بن غالب بن جابر بن عبدالرحمان بن محمد بن عمرو بن عیسی بن حسن بن زمعه مجاشعی قیروانی فرزدقی. مکنی به ابوالحسن. رجوع به علی فرزدقی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجامع
تصویر مجامع
جاهای جمع شدن، جاهای فراهم آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجامع
تصویر مجامع
((مَ مِ))
جمع مجمع
فرهنگ فارسی معین