جدول جو
جدول جو

معنی مجاج - جستجوی لغت در جدول جو

مجاج
(مُ)
آب دهان که بیفکنند. (دهار) (از اقرب الموارد). خدوی انداخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مجاجه. (منتهی الارب) ، شیرۀ هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، انگبین و آن را مجاج النحل نیز گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء) ، ارزن. (ناظم الاطباء). خبز مجاجاً، نان از ارزن پخت. (منتهی الارب) ، دانه ای است مانند عدس جز آنکه گردتر است و ازهری گوید این دانه همان است که بدان ماش گویند و عرب آن را خلر و زن ّ گوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به مج ّ شود.
- مجاج العنب، شراب. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خمر. (اقرب الموارد).
- مجاج المزن، باران. (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- مجاج النحل، عسل. (دهار). انگبین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاج
(مَ)
درخت کج شده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، شاخه های بریده از درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، خوشۀ خرمای خشک و کج گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مجاج
خدو انداخته خدو
تصویری از مجاج
تصویر مجاج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجاج
تصویر عجاج
با بانگ و فریاد، پرآواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
حاج ها، به حجّ رفتگان، جمع واژۀ حاج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
ستیزه کردن، سرسختی نمودن، ستیزگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاب
تصویر مجاب
پاسخ داده شده، کسی که قانع شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجان
تصویر مجان
رایگان، بی عوض، مفت، مجانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواج
تصویر مواج
بسیار موج زننده،، پرموج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثجاج
تصویر ثجاج
روان شونده، فروریزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
اجازه داده شده، دارای اجازه، جایز، روا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجار
تصویر مجار
قومی از مردم مجارستان، از مردم این قوم، مربوط به مجار مثلاً سرزمین های مجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجال
تصویر مجال
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملاج
تصویر ملاج
قسمت جلو و عقب جمجمه که در نوزادان استخوان های آن نرم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاجه
تصویر مجاجه
آب دهان، آنچه از دهان بیرون انداخته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاج
تصویر مزاج
وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت، طبیعت، کنایه از حالت، وضعیت
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
ظرف شیشه ای بزرگ و منقش. (از ناظم الاطباء) ، کیسه و خریطه ای که مسافر در آن شانه و جعبۀ آتش زنۀ خود را گذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برفتار آمدن اسب پیش از دویدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، فربه گردیدن گوسفند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). فربه شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، تر گشتن چوب و روان گردیدن آب در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پر مغز شدن دانۀ کشت. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن آرد در کشت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُجَ)
خدوی انداخته. مجاج. (از منتهی الارب) (از آنندراج). خیو. آب دهن که بیرون افکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجاج ومجاجات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ضجاج
تصویر ضجاج
انگم خوراکی، فریاد و شورش، ستیزه صمغ مترشح از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
گرد، دود، گول، نو دیده نو کیسه فرومایه بوتیمار از مرغان آبی، بانگی پرآوا، گرد انگیز، دود انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجاج
تصویر فجاج
گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قجاج
تصویر قجاج
سیم خار باله از ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجاج
تصویر شجاج
سرهم راشکستن گرد نیو دلیر، گرزه مار، ازچهره های سپهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجاج
تصویر سجاج
شیر آبکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجاج
تصویر دجاج
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاج
تصویر حجاج
کسی که بسیار حج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثجاج
تصویر ثجاج
فرو ریزنده، ریزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجاج
تصویر زجاج
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
فرهنگ لغت هوشیار
مجاجه در فارسی مونث مجاج: خدو، افشره شیره آنچه از دهن بیرون ریزند، عصاره شی جمع مجاجات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجاج
تصویر لجاج
ستیزه کردن، عناد، یک دندگی، خیرگی، بستهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاجه
تصویر مجاجه
((مُ جَ یا جِ))
آن چه از دهان بیرون ریزند، عصاره شیء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاز
تصویر مجاز
روا، پسندیده
فرهنگ واژه فارسی سره