جدول جو
جدول جو

معنی مثکله - جستجوی لغت در جدول جو

مثکله
(مُ کِ لَ)
قصیده مثکله، آنچه در آن ثکل مذکور باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قصیده ای که در وی ذکر ثکل بودو مرثیه باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ثکل شود
لغت نامه دهخدا
مثکله
(مَ کَ لَ)
سبب ثکل. (منتهی الارب). آنچه سبب شود گم کردگی فرزند را و گویند رمح فلان للوالدات مثکله. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مثله
تصویر مثله
بریدن گوش، بینی یا لب کسی به عنوان شکنجه، بریده شدن گوش، بینی یا لب کسی، ویژگی شخص مثله شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
فضل، برتری، نیکویی حال
فرهنگ فارسی عمید
(مِ مَ لَ)
پشم پاره که بدان روغن بر مشک و شتر مالند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آوندی که در آن ترف نهند. (منتهی الارب) (آنندراج). سبدی از برگ خرما که در آن کشک و ترف می نهند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خریطۀ شبان که بر دوش دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گل ته چاه. (ناظم الاطباء). گلی که از ته چاه بیرون آورند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ لَ)
باقی آب در چاه. (مهذب الاسماء). آب که در تک چاه بعد از کم شدن اندک اندک گرد آید، یا آب اندک که در تک چاه یا آوند باقی ماند. از اضداد است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
زن گم کرده فرزند. ج، مثاکل. (ناظم الاطباء). زنی که لازم شود او را ثکل (ث یا ث ک ) یعنی بی فرزندی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). و رجوع به مثکال و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ثُ لَ / مَ لَ)
عقوبت. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ، کاری که بدان عبرت گیرند. ج، مثولات، مثلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عذابی که در قرون گذشته به کسی رسیده باشد و بدان عبرت گیرند. ج، مثلات. (از اقرب الموارد) ، قطع گوش و بینی و دیگری از اعضاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ کُ لَ)
چاه که آبش کشیده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممکوله. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ لَ)
چاهی که آب آن را کشیده باشند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ممکله
لغت نامه دهخدا
(مِءْ کَ لَ)
کاسه ای که سه کس را سیر گرداند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کاسه ای کوچک که سه تن را سیر کند. (از اقرب الموارد) ، دیگ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). هرچه در آن غذا خورند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ لَ)
استادنگاه آب. (منتهی الارب) (آنندراج). ایستادنگاه آب. و چاه بزرگ و یا تالاب عمومی که از آن آب می کشند. (ناظم الاطباء). برکۀ آب. حوض آب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَثْ یَ لَ)
ارض مثیله، زمین بسیار ثیل و آن گیاهی است. (منتهی الارب). پراز ثیل که بید گیاه باشد. مثیل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ / لِ)
فرمان پادشاهی و منشور. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ لَ)
ارض مثعله، زمین روباه ناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). پر از روباه و روباه ناک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
زن گران از بار پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آبستن سنگین گشته. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَکْ کَ لَ)
مؤنث مرکل که نعت مفعولی است از مصدر ترکیل، أرض مرکله، زمین کوفته به سمهای اسبان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حِمْ / حُ لَ)
زینت دادن هودج را، از عثکوله. (منتهی الارب) ، دویدن گران و سست. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از موکله
تصویر موکله
مونث موکل. مونث موکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله
تصویر مثله
گوش و بینی بریدن، نوعی شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمله
تصویر مثمله
آبگیر لای لجن، انبان چوپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
مثاله در فارسی فرمان فضل، حسن حال. فرمان پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثاله
تصویر مثاله
((مَ لَ یا لِ))
فضل، حسن حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثله
تصویر مثله
((مُ لِ))
گوش و بینی بریده شده
فرهنگ فارسی معین
بریدن گوش یا بینی، شکنجه، عقوبت، آفت
فرهنگ واژه مترادف متضاد