جدول جو
جدول جو

معنی مثول - جستجوی لغت در جدول جو

مثول
به خدمت ایستادن، به حضور آمدن
تصویری از مثول
تصویر مثول
فرهنگ فارسی عمید
مثول
فراروی (کوچ)، در پیشگاه بودن، مانند کردن، نمایانی در فرزان بحضور آمدن بخدمت ایستادن: عتبه خدمت را بلب استکانت بوسه داد و با اقران و امثال خویش در پیشگاه مثول سر افکنده خجلت بایستاد، مانند کردن کسی را بکسی تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن بزمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران، بعضی از فلاسفه علم انسان را باشیا خارج به مثول بعنی تمثل اشیا نزد عالم و عاقل تعبیر کنند و این نظریه بعقیده محققان فلاسفه مردود است
فرهنگ لغت هوشیار
مثول
((مُ))
به حضور آمدن، به خدمت ایستادن، تشبیه کردن، افتادن از موضع و جای خود، چسبیدن به زمین، بریدن گوش و بینی کشته برای عبرت دیگران
تصویری از مثول
تصویر مثول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممثول
تصویر ممثول
همانند تشبیه شده مثل گردیده: (و کردیم که باس شدید مر امیر المومنین را بود و خدای تعالی باس شدید مر آهن را (گفت) و چو رسول از خلق علی را بخویشتن (کشید) چه بمصاهرت و چه بوصایت پیدا آمد که امیر المومنین علی ممثول آهن بود چه درست شد که رسول بمنزلت مقناطیس عالم دین بود و امیرالمومنین بمرتبت آهن عالم دین بود) (جامع الحکمتین. 174)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممثول
تصویر ممثول
((مَ))
تشبیه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثال
تصویر مثال
نمونه، مانند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مطول
تصویر مطول
طول داده شده، دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچول
تصویر مچول
موچول، کوچک و زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثوا
تصویر مثوا
منزل، مکان، قرارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موول
تصویر موول
قابل تاویل، تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
پناه، محل اعتماد، معتمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهول
تصویر مهول
ترسناک، مخوف، پربیم و ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
گران بار، گران بار از وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
واگذار شده، برگردانیده شده، دگرگون شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محول
تصویر محول
تغییر دهنده، انتقال دهنده، دگرگون کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملول
تصویر ملول
افسرده، اندوهگین، دل تنگ، بیزار، به ستوه آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معول
تصویر معول
تیشۀ دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغول
تصویر مغول
قومی زرد پوست ساکن آسیای مرکزی، هر یک از افراد این قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال
تصویر مثال
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن، برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثال
تصویر مثال
جمع امثله، فرمان، حکم، اندازه، مقدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچول
تصویر مچول
کوچک و ظریف، نامی است از نامهای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثیل
تصویر مثیل
مانند همانند شبیه مانند همانند
فرهنگ لغت هوشیار
مان جای گاه جای آرام نام نیزه پیامبر اسلام (ص) جزای نیک دهنده، عطا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمل
تصویر مثمل
زهر کشنده پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقول
تصویر مثقول
سنگین گران
فرهنگ لغت هوشیار
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محول
تصویر محول
بگرداننده، مبدل کننده و تغییر دهنده حواله داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی پهلوی دوالدار دارای دوال دوال دار، ظاهرا قماش کناره دار و مطرز و سجیف دار است (باستعاره از دوال چرم) : مدول یکی اطلس با نژاد بر آمد بگل گون والاچو باد. (نظام قاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصول
تصویر مصول
نیم سوز آنچه در سوختن بحد خاکستر نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطول
تصویر مطول
دراز و طولانی، ممتد و دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معول
تصویر معول
یاری دادن، کمک، مدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغول
تصویر مغول
فردی از قوم مغول: (همچنان کاینجا مغول حیله دان گفت می جویم کسی از مصریان) (مثنوی . نیک. 649: 3)
فرهنگ لغت هوشیار