جدول جو
جدول جو

معنی مثموغ - جستجوی لغت در جدول جو

مثموغ
(مَ)
فروهشته و سست. یقال مثموغ ترکه مثموغاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدموغ
تصویر مدموغ
آنکه سرش شکسته و جراحت به دماغش رسیده باشد، کسی که صدمه و آفت به مغز وی وارد شده، احمق، گول
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
آفت زده دماغ. (منتهی الارب). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ. (ناظم الاطباء). دمیغ. مدمغ. احمق. (از متن اللغه) ، سرشکسته. (منتهی الارب). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. (از متن اللغه). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیت مثموم، خانه پوشیده از گیاه یز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه پوشیده شده از گیاه یز که بتازی ثمام گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بسیار. گویند مال مثمور و قوم مثمورون. (منتهی الارب). بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). بسیار. (آنندراج). مال مثمور،مال بسیار برکت داده شده. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنکه بستیهند بر او در سؤال. (مهذب الاسماء). مردی که از کثرت سائلان تهیدست گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماءمثمود، آبی که از کثرت ورود مردمان کم مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مردی که زنان آب وی برکشیده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). مردی که زنان او را سست و ضعیف کرده باشند از بسیاری آرمیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
سر شکسته، مغز تکان خورده گول کسی که سرش شکسته و زخم بدماغش رسیده آنکه بدماغش آسیب رسیده، احمق گول
فرهنگ لغت هوشیار