جدول جو
جدول جو

معنی مثلغ - جستجوی لغت در جدول جو

مثلغ(مُ ثَلْ لَ)
رطب که از نخل بیفتد و بکفد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مثلع شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
اندازه و مقداری از پول، حد رسیدن، جای رسیدن، حد و نهایت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثله
تصویر مثله
بریدن گوش، بینی یا لب کسی به عنوان شکنجه، بریده شدن گوش، بینی یا لب کسی، ویژگی شخص مثله شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
کسی که دربارۀ آیین، دین یا مکتبی تبلیغ می کند، کسی که مصرف کالایی را تبلیغ می کند، تبلیغ کننده، رساننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، سه گوشه، دارای شکل مثلث، سه گوشه،
در علوم ادبی ویژگی حرفی که سه نقطه یا سه حرکت داشته باشد، مثلثه،
در علوم ادبی مسمطی که هر بند آن سه مصراع دارد،
در موسیقی از آلات موسیقی به صورت میلۀ فلزی سه گوشی که با میلۀ فلزی دیگری نواخته می شود،
شراب جوشانده ای که دوسوم آن بخار شده باشد، سیکی، ماده ای خوش بو مرکب از مشک، عنبر و عود
مثلث متساوی الساقین: مثلثی که دو ضلعش با هم برابر باشد
مثلث متساوی الاضلاع: مثلثی که هر سه ضلع آن برابر باشد
مثلث قائم الزاویه: مثلثی که یک زوایۀ آن قائمه نود درجه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثلا
تصویر مثلا
به طور مثال
فرهنگ فارسی عمید
(مَ ثُ لَ / مَ لَ)
عقوبت. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیط المحیط) ، کاری که بدان عبرت گیرند. ج، مثولات، مثلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عذابی که در قرون گذشته به کسی رسیده باشد و بدان عبرت گیرند. ج، مثلات. (از اقرب الموارد) ، قطع گوش و بینی و دیگری از اعضاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رجل مالغ، مرد تباه کار فاسق. ج، ملاّغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تباه کار فاسق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ لی ی)
منسوب به مثل. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مثل شود، در اصطلاح فقها چیزی است که مثل آن بدون تفاوت مهم در اجزایش در بازار یافته شود مانند چیزهای وزن کردنی و پیمودنی و شمردنی های نزدیک به هم همچون گردو و تخم مرغ و بادنجان و آجر و خشت. و غیر مثلی عکس آن است مانند حیوان و زمین و آب و شمردنی های متفاوت. این نوع را قیمی و عین نیز نامند همانگونه که مثلی را دین نیز گویند. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لا)
مؤنث امثل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). مؤنث امثل، زن بهتر و سزاوارتر به موافقت. (ناظم الاطباء). و رجوع به امثل شود، الطریقه المثلی، راه اشبه به حق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ)
غورۀ خرما که از نخل بیفتد و بکفد، یا صواب به غین معجمه است. (منتهی الارب) (آنندراج). خوشۀ خرما کفیدۀ از درخت افتاده. مثلّع. (ناظم الاطباء). کفیده از غورۀ خرما و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لِ)
گردآورندۀ مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گردآورندۀ مال که اصلاح کننده آن باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لِ)
رساننده. (غیاث). رساننده و کسی که حکم و امر را بدیگران می رساند و ابلاغ می کند. (ناظم الاطباء). رساننده و کسی که پیام یا نامه با درود و جز آن را به دیگری می رساند. (از ذیل اقرب الموارد). رساننده، آن که به دینی و مسلکی خواند. داعی. تبلیغ کننده. آن که دینی را به مردم آموختن و باورانیدن خواند. ج، مبلغین.
- مبلغ رسالت، پیام گزار. پیغام گزار. رسانندۀ پیام. آن که مردمان را به دینی و طریقی گرداند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مخرج ریخ. (منتهی الارب) (آنندراج). محل خروج ریخ پیل. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
روزی که برف بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). روز برف دار. (ناظم الاطباء) ، برف زده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود، شادمان گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که شادمان و مسرور می کند. و رجوع به اثلاج شود، کسی که در هوای برف کار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
سه شونده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثلاث شود، سخن چین و سعایت کننده از برادر خود نزد سلطان. مثلّث. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لِ)
سخن چینی کننده نزدیک سلطان از آن رو که سه تن رابه هلاک افکند، خود را و برادر و دوست خود را و سلطان را. (از منتهی الارب) (از آنندراج). کسی که سخن چینی می کند و سعایت می نماید برای برادر خود در نزد سلطان. مثلث. (ناظم الاطباء). ساعی و در حدیث است: شرالناس المثلث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خرمای بار سوم رسیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثلیث شود، اسبی که بعد از مصلّی آید، یعنی اسب سوم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تثلیث شود، قایل به تثلیث. عیسوی. مسیحی، چه مسیحیان به سه اقنوم ’اب و ابن و روح القدس’ معتقدند
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ)
سه کرده شده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثلیث شود، سه گوشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)، نام شکلی سه گوشه از اشکال هندسه. (غیاث) (آنندراج). به اصطلاح هندسه هر سطح سه گوشه را گویند. (ناظم الاطباء). هر سطحی را نامند که سه خط - خواه هر سه مستقیم باشد و یا هر سه منحنی - بر آن محیط شده باشد. پس اگر خطوط مستقیم بودند آن را مثلث مستقیم الاضلاع نامند و این مثلث همان است که در علم مساحت از آن بحث کنند و اگر خطوط منحنی بودند مانند مثلث مفروض در سطح کره که به نام مثلث سطح کره خوانده می شود و آن قطعه ای است از سطح کره که محیط می شود بر آن سه قوس از دوایر عظیمه و هر یک از این سه قوس کوچکتر از نصف دور است. و اگر بعضی از خطوط منحنی بودند مانند آنکه مخروطی را دو نیمه کنیم چنانکه از سطح مستدیر آن مثلثی به دست آید که بر آن دوخط مستقیم و یک خط مستدیر که نصف قاعده باشد محیط گردد چنین مثلثی را غیر مستقیم الاضلاع نامند. مثلث مستقیم الاضلاع را می توان به دو اعتبار تقسیم بندی کرد: یکی به اعتبار ضلع و دیگری به اعتبار زاویه. نظر به اعتبار اول مثلث یا مختلف الاضلاع است یعنی هیچ یک از سه ضلع آن با یکدیگر برابر نیست و یا متساوی الاضلاع است یعنی هر سه ضلع آن با هم برابر است و یا متساوی الساقین است یعنی دو ضلع آن با هم مساوی است. و اما نظر به اعتبار زاویه گوییم مثلث یا قائم الزاویه است و آن مثلثی است که یکی از زوایای آن قائمه باشد و یا منفرج الزاویه است و آن چنان است که یکی از زوایای آن منفرجه باشد و یا حاد الزوایاست و آن مثلثی است که در آن زاویۀ قائمه یا منفرجه نباشد بلکه هر سه زاویۀ آن حاده باشد توضیحاً گوییم مجموع زوایای هر مثلث مساوی است با دو قائمه بنابراین ممکن نیست که هر مثلثی بیش از یک قائمه و یا بیش از یک منفرجه داشته باشد.
هر یک از سه ضلع مثلث نسبت به دو ضلع دیگر قاعده مثلث نامیده می شود و دو ضلع دیگر نسبت به قاعده ساقین نام دارند و زاویه ای که بین ساقین قرار داشته باشد رأس مثلث خوانده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). شکل مسطحی است که بوسیلۀ سه خط مستقیم محدود شده است. دارای سه زاویه است که مجموعاً 180 درجه هستند. مساحت هر مثلثی برابراست با حاصل ضرب نصف یک ضلع در فاصله آن از رأس مقابل (نصف قاعده ضربدر ارتفاع) یا نصف حاصل ضرب دو ضلع مجاور در سینوس زاویۀ بین آن دو ضلع. (فرهنگ اصطلاحات علمی، از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران). سه سو. (التفهیم) : و از آنجا به شهر جبیل رسیدیم و آن شهری است مثلث چنانکه یک گوشۀ آن به دریاست. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 15).
- مثلث قائم الزاویه، مثلثی که یکی از زوایای سه گانه آن دارای 90 درجه باشد.
- مثلث کروی، مثلثی که روی سطحی کروی رسم شده است و محدودبه کمانهایی از سه دایرۀ عظیمه از کره است. خواص این مثلثها با خواص مثلثهای مسطح فرق می کند، خواص آنها را در مثلثات کروی مطالعه می کنند. (فرهنگ اصطلاحات علمی، از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران). و رجوع به ترکیب مثلثات کروی ذیل مثلثات شود.
- مثلث متساوی الاضلاع، مثلثی که طول اضلاع آن با هم مساوی باشند.
- مثلث متساوی الساقین، مثلثی که دو ضلع از اضلاع آن با هم برابر باشند.
- مثلثهای متشابه، هر مثلث که زاویه های او همچند زاویه های مثلثی دیگر باشد، نظیر مر نظیر خویش را آن را متشابه خوانند و آن ضلعها که برابر هر دو زاویۀ متساوی باشند از هر دو مثلث بر یک نسبت باشند. (التفهیم ص 24).
- مثلث مختلف الاضلاع، مثلثی که هیچ یک از اضلاع آن با هم برابر نباشند.
- مثلث منفرجه الزاویه، مثلثی که یکی از زاویای آن بیشتر از 90 درجه باشد.
- مرکز مثلث، زمین رابه لحاظ ابعاد ثلث مرکز مثلث گویند. (حاشیۀ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ص 233) :
در مرکز مثلث بگرفت ربع مسکون
فریاد اوج مریخ از تیغ مه صقالش.
خاقانی.
، سه تا. (غیاث) (آنندراج). هر چیز سه تا و سه لا. (ناظم الاطباء). هر چیز سه گانه:
جان و دل و خرد برسانم به باغ خلد
آخر مثلثی به مثمن درآورم.
خاقانی.
، شرابی که به طبخ از سه یکی مانده باشد و نزد ابوحنیفه و پیروان او هرگاه دو ثلث از شیرۀ انگور به طبخ رفته باشد نوشیدن آن جایز است. (از منتهی الارب). به اصطلاح فقها نوعی ازشراب و آن شیرۀ انگور باشد که دو ثلث آن به جوشیدن بسوزد و ثلث بماند. (غیاث) (آنندراج). شرابی که طبخ داده باشند تا یک ثلث آن باقی مانده و دو ثلث رفته باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب انگور یامویز یا خرما، که به طبخ دو ثلث آن رفته و یک ثلث باقی مانده باشد و نوشیدن آن مادام که شیرین باشد حلال است و اگر بجوشد و غلیظ گردد برای هضم طعام و تقویت و مداوا (نه برای خوشی) همین حکم را دارد و اگر مستی آورد حلال نیست و محمد رحمه اﷲ گوید که حرام و نجس است و در اندک و بسیار آن، حد واجب گردد. (از تعریفات جرجانی). نزد فقها فشردۀ انگور باشد که آن را می پزند قبل از آنکه جوش بخورد تا حدی که غلیظ شود و دو ثلث آن بخار گردد و به هوا رود و یک ثلث دیگر باقی بماند خواه این عمل در یک مرتبه صورت گرفته باشد وخواه چندین مرتبه پس اگر فشرده پخته شود تا حدی که ثلث آن برود آنگاه از روی آتش آن را بر دارند و بر زمین گذارند تا سرد شود آنگاه بار دوم برآتش نهند پیش از آنکه بجوشد تا حدی که دو ثلث آن بخار گردد آنگاه نام مثلث بر آن صادق آید و در جامع الرموز گفته مثلث فشردۀ انگور است که بوسیلۀ آتش یا آفتاب آن را پزند تا حدی که دو ثلث آن بخار و جزو هوا شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)، نوعی از شراب که بعد صاف کردن سوم حصۀ خود مانده باشد و آن رابه فارسی سیکی نامند چه در اصل سه یکی بود. (غیاث) (آنندراج). یک قسم شراب معطری که با پاره ای گیاههای خوشبو، جوشیده باشد تاسه یک آن باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). سیکی. (مهذب الاسماء). نزد اطبا مثلث آن است که سه جزء از فشردۀ انگور و یک جزء از آب را مخلوط کنندو بر روی آتش نهند و بگذارند و چندان بجوشد تا یک ثلث آن بخار گردد و به هوا رود و این مثلث را فختج گویند. و اینکه اطبا مثلث به آب انگوری گویند که آن رابجوشانند و چندان کف آن را بگیرند که ثلثی از آن بیشتر باقی نماند غلط است و منشاء این غلط هم آن است که مثلث فقهی را با مثلث طبی درهم آمیخته اند. و مثلث را شراب مغسول نیز می گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در نزد اطبا آب انگوری باشد سه جزء و یک ثلث نیزآب بر آن مزید کنند و بجوشانند تا آن ثلث مزید، بشود و سه جزء اول بر جای ماند. سیکی. می پخته. می پختج. می فختج. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شراب مغسول. (بحر الجواهر) : و بیخ سوس و بیخ خطمی اندر شراب مثلث یعنی شراب انگوری جوشیده و از سه به یکی باز آورده بپزند و پیاز نرگس بکوبند و اندر وی حل کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، نام خوشبویی که قرصهای آن را سه گوشه می سازند و بعضی گویند که آن خوشبو را مثلث از آن گویند که از مشک و صندل و کافور مرکب سازند. (غیاث) (آنندراج). سرشته ای باشد از مشک و عود و عنبر. (مهذب الاسماء). نوعی از عطر ساخته. (تاج المصادر بیهقی). عطری که از مشک و زعفران و عود خام سازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آمیغی است از سه مادۀ معطر چون عود و عنبر و صندل یا جز آنها. عطری است مرکب که آن را برمکیه نیز نام دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تو سومنات همی سوختی به بهمن ماه
شهان دیگر عود و مثلث و عنبر.
فرخی.
و از عطرها عود و مثلث مشکین بکار باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
دست صبح از عنبر و کافور و مشک
صد مثلث رایگان آمیخته.
خاقانی.
از دم خلق تو در مسدس گیتی
بوی مثلث به هر مشام برآمد.
خاقانی.
زان مربع نهند منقل را
تا مثلث در آذر اندازند.
خاقانی.
- مثلث عطری، مثلث معطر. مادۀ مرکب خوشبو:
روحانیان مثلث عطری بسوختند
وز عطرها مسدس عالم شده ملا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 5).
- مثلث کافوری، قسمی بوی خوش مرکب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از عطرها گلاب با آب شاهسپرم آمیخته و مثلث کافوری و لخلخۀ معتدل بکار باید داشت. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).
، نام صورت هفدهم از صور شمالی فلکی قدما و آن را اشراط نیز گویند. (مفاتیح العلوم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) .یکی از صور شمالی فلکی. (التفهیم). نام صورتی از صور فلکیه از ناحیت شمالی که بر صورت مثلثی توهم کرده اند و آن را سه سو نیز نامند و ستارگان آن بیشتر از قدر چهارم است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). صورت فلکی واقع در نیمکرۀ سماوی شمالی با بعد 2 ساعت (ساعت 2 = a) و میل شمالی 32 درجه (32 + = d) است. کهکشان مارپیچی مشهور مئزر 33 در این صورت فلکی قرار دارد. (فرهنگ اصطلاحات علمی، از انتشارات بنیاد فرهنگ ایران).
- مثلث جنوبی، صورت فلکی واقع در نیمکرۀسماوی جنوبی، با بعد 16 ساعت (ساعت 16 = a) و میل جنوبی 65 درجه (65 = d) است. (فرهنگ اصطلاحات علمی ازانتشارات بنیاد فرهنگ ایران).
، هر سه برج از بروج دوازده گانه که منسوب به یکی از عناصر اربعه است. و رجوع به مثلثه شود.
- مثلث آبی، عبارت است از سرطان و عقرب و حوت. (غیاث). و رجوع به مثلثه شود.
- مثلث آتشین، عبارت از حمل و اسد و قوس. (غیاث). و رجوع به مثلثه شود.
- مثلث بادی، عبارت از جوزا و میزان و دلو. (غیاث).
- مثلث خاکی، عبارت از ثور و سنبله و جدی. (غیاث). و رجوع به مثلثه شود.
، یکی از آلات موسیقی است مرکب از میلۀ فلزی و سه گوش که با میلۀ فلزی دیگر آن را بنوازند. (فرهنگ فارسی معین)، طراغوبوغن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به طراغوبوغون شود، به اصطلاح اهل لغت به معنی لفظی که برای یک معنی، حرف اول آن را به هر سه حرکت که فتحه و ضمه و کسره است خواندن صحیح باشد. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) .در اصطلاح لغویین کلمه ای که حرف اول آن با سه حرکت یعنی فتح و ضم و کسر خوانده شود مانند نخاع [ن / ن / ن ] . قدوه [ق / ق / ق ] . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، صاحب سه نقطه. سه نقطه دار. حرفی که صاحب سه نقطه باشد: ثاء مثلث. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حروفی که دارای سه نقطه باشند مانند ثاء. (از اقرب الموارد)، نزد شعرا سه مصراع است که بعضی از الفاظ اوایل هر سه مصراع رابه رنگ سرخی نویسند که اگر آنها را جمع کنند مصراع چهارم خیزد. مثلاً:
’جز روی تو’، کس نیست غم انجام دهی
’ای روی تو’، امید دل کام دهی
’آرام دهی’، خود نبود در عالم
جز روی تو ای روی تو آرام دهی.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
، کنایه از کلمه سه حرفی باشد چنانکه لفظ مهر و ماه که هر یک سه حرف دارد. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، نام شکلی است از اشکال علم تعویذ سه در سه که همه نه خانه دارد و آن به نسبت مربع مؤثرتر باشد. (غیاث) (آنندراج). نام شکلی از اشکال تعویذ که سه در سه باشد. (ناظم الاطباء). در نزد علمای جفر مربعی را نامند که مشتمل باشد برنه مربع کوچک و چون یکی از اضلاع این مربع مشتمل بر سه مربع کوچک می باشد آن را مثلث نامیده اند و مثلث مصطلح جفر را وفق ثلاثی نیز گفته اند و مربع سه در سه نیز نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
جهان یکسر خراب از وضع این مسندنشینان شد
مثلث بود خاصیت همانا این مربع را.
حزین (از آنندراج).
سه برگه از مثلث دید تأثیر
ندارد بعد از این حاجت به تحریر.
طغرا (از آنندراج).
- مثلث و مربع، هر دو تعویذ است اما در خاصیت هر دو اختلاف است بعضی مربع را نحس و مثلث را سعد و بعضی بالعکس گفته اند و نحوست مثلث از بیت حزین معلوم می شود. (آنندراج).
، در بهار عجم نوشته که مثلث لفظی است که در بعضی مواقع افادۀ معنی مبارک کند و در بعضی افادۀ معنی نحس. (آنندراج)، قومی از نصاری که به سه خدا قائل اند. (غیاث) (آنندراج). آن گروه از ترسایان که به سه خدا قائلند. (ناظم الاطباء)، نوعی از جلوس ادب. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَلْ لَ)
رسانیده شده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَلْ لَ)
لقب هرمس یعنی متصف به صفات نبی و ملک و حکیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ادریس و هرمس و مثلث النعمه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
رسانیده شده. صیغۀ اسم مفعول از ابلاغ است و متفرع از ابلاغ که به معنی رسیدن و کامل شدن است. چنانکه گویند این کودک بالغ شده و در فارسی نیز ترجمه بلوغ که رسیدن است به معنی کامل شدن بسیار می آید چنانکه گویند که این میوه رسیده است، یعنی پخته و کامل شده است. (از غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
رساننده. (آنندراج). ابلاغ کننده. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
نره. (آنندراج). عوف. عضو تذکیر کلفت دراز بغایت سرخ. اذلغ. اذلغی. (از متن اللغه). رجوع به متن اللغه شود
لغت نامه دهخدا
از برای مثل، بطور مثال وتمثیل، چنانکه برای نمونه بطور مثال، مثلا چون کوهی که عراده رعد... و تیر پران بارانش رخنه نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه کرده شده، سه گوشه، نام شکلی سه گوشه از اشکال هندسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله
تصویر مثله
گوش و بینی بریدن، نوعی شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
بحد کمال و خوبی رسیدن، حد ونهایت، جای رسیدن و مقام، مقدار پول رساننده، پیام گزار، آنکه مردمان را به دینی و طریقی گرداند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
((مَ لَ))
مقدار، شماره، جمع مبالغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
((مُ بَ لِّ))
تبلیغ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
((مُ ثَ لَّ))
شکلی که دارای سه ضلع و سه زاویه باشد، عطری که از ترکیب سه ماده خوشبو درست شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثله
تصویر مثله
((مُ لِ))
گوش و بینی بریده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثلث
تصویر مثلث
سه گوش، لچک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبلغ
تصویر مبلغ
آوازه گر، فرارسان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مثلا
تصویر مثلا
همانند
فرهنگ واژه فارسی سره
مروّج، واعظ
دیکشنری اردو به فارسی