جدول جو
جدول جو

معنی مثقفه - جستجوی لغت در جدول جو

مثقفه
(مُ ثَقْ قَ فَ)
رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ هَْ وَ کَ)
نبرد کردن با کسی در دانایی و استادی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی در استادی و دانایی مبارزه کردن و بر او چیره گشتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ لَ)
زن گران از بار پشت. (منتهی الارب) (آنندراج). زن آبستن سنگین گشته. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ بَ / بِ)
مثقب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
تاشرط شغل سوزن و سوزنگری به عرف
آخر بود به مثقبه اول به مطرقه.
سوزنی (یادداشت ایضاً).
با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزلۀ مثقبۀ نجاری است. (المآثر و الاّثار، ص 114). و رجوع به مثقب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَبَ)
یک دانه مروارید سفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ فَ)
محل وقوف. (از المنجد). موقف
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قِ)
آنکه نیزه راست کند. (مهذب الاسماء). آنکه راست کند نیزه را به ثقاف و ثقاف آنچه نیزه و تیر را به وی راست کنند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَقْ قَ)
نیزۀ راست کرده. (مهذب الاسماء). نیزه در عرف شعرا. مثقّفه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مثقبه در فارسی: مته بر ماهه مثقب: با آلات و اسبابی مخصوص که فی المثل بمنزله مثقبه نجاری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقف
تصویر مثقف
فرهیخته با فرهنگ، نیزه نیک
فرهنگ لغت هوشیار
اگر دید چوبی به مثقبه سوراخ کرد، دلیل که به حیله از مردم چیزی ستاند. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب