جدول جو
جدول جو

معنی مثفیه - جستجوی لغت در جدول جو

مثفیه(مُ ثَفْ فی یَ)
زنی که سه شوهرکند. (آنندراج). زن سه شوهر کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ/اُ فی یَ)
دیگپایه. دیگپایۀ سنگین. یک پایه از سه پایۀ دیگدان. (غیاث). سنگی که دیگ بر آن نهند.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیگ بر دیگپایه نهادن. (تاج المصادر بیهقی). دیگ را بر سه پایه نهادن. (قطر المحیط). بر سه پایه نهادن دیگ. تأثیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فا)
زنی که شوهر وی دو زن دیگر داشته باشد، زنی که سه شوهر از وی یا زیاده تر مرده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). زنی که سه شوهر از وی مرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)، داغی است ستور را که به دیگ پایه ماند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مثفاه و مثفی (م فا) شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نی یَ)
ماده شتر عقال بسته. (ناظم الاطباء). تأنیث مثنی ّ. ماده شتر عقال بسته. (از منتهی الارب) ، ارض مثنیه، زمین دو بار شیار کرده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ فی یَ)
شاه مقفیه، گوسفند از پس گردن ذبح کرده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مقفی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام مدینۀ منوره. (ناظم الاطباء). نام مدینۀ منوره صلی اﷲ علی ساکنها و سلم. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مدینه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از آن از وی مرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که سه زن دفن کرده باشد و کسی که زنان زیادی از او مرده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از وی مرده باشد. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخصی که سه زن کند. (آنندراج). و رجوع به مثفی (م فا) و مثفّاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آن که دیگ را بر دیگ پایه نهد. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که بر سه پایه می گذارد دیگ را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثفاء شود
لغت نامه دهخدا
دیگ پایه دیگ پایه سنگین سنگی که دیگ بر آن نهند، جمع اثافی و اثافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مافیه
تصویر مافیه
آن چه در اوست آن چه درآن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخفیه
تصویر مخفیه
نهانی پنهانی مونث مخفی: قادر توانا از تفضلات مخفیه بی منتها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثفیه
تصویر اثفیه
((اِ یا اُ یِ))
دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند
فرهنگ فارسی معین