جدول جو
جدول جو

معنی مثفن - جستجوی لغت در جدول جو

مثفن
(مُ فِ)
هم زانوی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). یار و مصاحب و همدم. (ناظم الاطباء) ، کسی که بر دست وی از کار پینه افتاده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثفان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدفن
تصویر مدفن
جای دفن کردن، محل دفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
در علم عروض ویژگی مسمطی که هر بند آن هشت مصراع دارد، در ریاضیات هشت گوشه، هشت تایی، گران بها، باارزش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ ثَفْ فِ)
آن که بطانه کند زره را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که آستر می کند زره را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
شراب که دردگین شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثفال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فِ)
آنکه طعام را باشیر خورد. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که شیر را با طعام خورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
مرد مأبون. (ناظم الاطباء). مثفار. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مثفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
آنکه پاردم سازد یا پاردم بندد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که پاردم می سازد و یا پاردم می نهد ستور را. (ناظم الاطباء) ، از پس راننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، میش که نزدیک زادن رسد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، آن که خرید و فروخت بد کسی را به دنبال وی می بندد یعنی بدیهای وی را از پسش می فرستد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به اثفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فِ)
از پس راننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثفیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ)
ناقص خلقت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمل مثفان، شتری که ثفنۀ وی به پهلو و شکمش درخورد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شتری که ثفنۀ وی به پهلو و شکمش درخورد. و ثفنه آنچه برزمین رسد از شتر چون بخسبد مانند زانو و سینه و دست و جز آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از وی مرده باشد. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). شخصی که سه زن کند. (آنندراج). و رجوع به مثفی (م فا) و مثفّاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَ د دَ)
مرد بسیارگوشت گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیارگوشت. ثدن. (ازاقرب الموارد) ، آنکه دستش کوتاه و گردو ناقص باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که در سینۀ وی گوشت زیادی باشد مانند پستان زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ خِ)
بسیار کشنده دشمنان را. (آنندراج). کسی که بسیار از دشمنان را میکشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخان شود، جراحتی که سست گرداند کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که در چیزی مبالغه می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
آنکه ثبان سازد در جامۀ خود و ثبان دامن جامه و مانند آن که در آن خرما و جز آن کرده در برگیرند. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اثبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ /مُ ثَمْ مَ)
مبیع. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که قیمت آن تعیین شود. (از اقرب الموارد). فروخته شده و مبیع. (ناظم الاطباء). متاع. کالا. آنچه را که در برابر ثمن و بها و قیمت نهاده اند خریدن و فروختن را. مقابل ثمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
شخصی که شتران خود را در هشت روز یک بار آب دهد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که دارای شتران ثمن باشد یعنی هشت روز یک نوبت آب خورنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اثمان شود، آنکه بهای بسیار به هرچیز می دهد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشتمل بر هشت و شامل بر هشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
آن که دیگ را بر دیگ پایه نهد. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که بر سه پایه می گذارد دیگ را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
جای دفن. محل گور. (ناظم الاطباء). جائی که در آن دفن کرده اند کسی یا چیزی را. (یادداشت مؤلف). ج، مدافن: سلطان بفرمود تا در برابر مدفن مأمون درختها فروبردند و همه را بر درخت کشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 406)
لغت نامه دهخدا
(مِ فا)
مردی که سه زن یا بیشتر از آن از وی مرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مردی که سه زن دفن کرده باشد و کسی که زنان زیادی از او مرده باشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ فَ)
پوشیده شده. پنهان کرده. (ناظم الاطباء). مستور. (ازاقرب الموارد) : ادّفنه ، دفنه. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُدْ دَ فِ)
پوشاننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفان. رجوع به ادفان شود، بنده ای که پنهان شود از آقای خود بخصوص از ترس فروختن. (ناظم الاطباء). رجوع به ادفان و نیز رجوع به دفون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
هم زانو نشیننده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدم و دوست و مصاحب و همنشین و یار و یاور. (ناظم الاطباء). و رجوع به مثافله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَفْ فِ)
بسیار جماع کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
تیشۀ چوب تراشی و آنچه بدان چیزی را تراشند. (منتهی الارب). آنچه چیزی را بدان تراشند. (از اقرب الموارد). چوب سای و مالۀ بزرگ. ج، مسافن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
بسیارحفن، یعنی به مشت گیرنده. (منتهی الارب). کسی که در مشت خود بسیار میگنجاند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
گرانمایه و قیمتی. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکفن
تصویر مکفن
کفن پوشیده و کفن کرده
فرهنگ لغت هوشیار
گند زای بدبو گرداننده، در مخزن الادویه آمده: دوایی را گویند که بحرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آنرا بتحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند مانند زرنیخ (انتهی) هر ماده ای که موجب سلب حیات جزئی از یک بافت بشود و تولید نکروز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفن
تصویر مسفن
چوبساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
گور گاه مرغزن ستودان جای دفن کردن محل دفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
چیزهای هشت سو، هشت شده، هشت رکن، هشت گوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
((مَ فَ))
گور، جای دفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثمن
تصویر مثمن
((مُ ثَ مَّ))
هشت تایی، هشت گوشه، فروخته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدفن
تصویر مدفن
گور، آرامگاه
فرهنگ واژه فارسی سره