جدول جو
جدول جو

معنی مثراه - جستجوی لغت در جدول جو

مثراه
(مَ)
سبب افزایش مال. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه سبب شود افزایش و ازدیادمال و ثروت را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ثَنْ نا)
حرفی که دو نقطه داشته باشد چنانکه گویند تاء مثناه در فوق و یاء مثناه در تحت. (از محیط المحیط). مؤنث مثنی (م ث ن نا) یعنی دارای دو نقطه. (ناظم الاطباء). صاحب دو نقطه: تاء مثناه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مثنات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حوض بسیارآب. (مهذب الاسماء). گردآمدنگاه آب یا آب باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هر جا که آب باران از هر سو در آن جمع گردد. مقری (م را) . (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مقراه و توضح نام دو قریه است از نواحی یمن که در شعر امروءالقیس آمده. (از معجم البلدان). نام جایگاهی است. (مهذب الاسماء). موضعی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
فتوضح فالمقراه لم یعف رسمها
لمانسجتها من جنوب و شمأل.
امروءالقیس
لغت نامه دهخدا
(مِ)
یکی مقر̍ی. (منتهی الارب). واحد مقری یعنی کاسۀ بزرگ. ج، مقاری. (ناظم الاطباء). کاسۀ بزرگ مهمانی. مقر̍ی. ج، مقاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن مهمانی کننده و بسیار مهمان. (از منتهی الارب). زن مهمانی کننده. مقراء. (از اقرب الموارد). امراءهمقراه للضیف، زن بسیار مهمان نواز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَرْ را)
ناقه و جز آن که آن را ندوشندتا شیر در پستانش جمع شده و در نظر مشتری بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن شتر که ندوشند او را تا پستان او بزرگ نماید. (مهذب الاسماء). شتر ماده که مالک آن شیر آن ندوشد تا خریدار را فریب دهد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به صری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَرْ را)
غسله مطراه، دست شستی پرورده در خوشبویها. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مطرا و ’عود مطرا’ ذیل مطرا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه برهنه باشد زنان را از دست و پا و روی و رخسار، و گویند امراءه حسنهالمعراه. ج، معاری. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، برهنگی و گویند رجل حسن المعری و المعراه. ج، معاری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نخله معراه، خرمابنی که بار یک سال آن بخشیده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَرْ را)
جبه مفراه، جبه ای که در زیر وی پوستین دوزند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
رثی. رثاء. رثایه. مرثیه. بر مرده گریستن و محاسن او را برشمردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به رثاء و مرثیه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه نوشته شود از غیر کتاب اﷲ یا کتاب اخبار بنی اسرائیل است که بعد موسی در آن تحریف کردند در حلال وحرام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آنچه نویسانیده شود غیر از کتاب خدا یا کتابی است که در آن اخبار بنی اسرائیل باشد. (از محیط المحیط). کتاب اخبار بنی اسرائیل بعد از موسی که در آن برخلاف قوانین موسی حلالهایی را حرام و حرامهایی را حلال کرده اند. (فیروزآبادی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دوبیتی و ترانه. (منتهی الارب) (آنندراج). دو بیتی و رباعی و ترانه. (ناظم الاطباء). دو بیتی. (السامی) (از تاج العروس ج 10 ص 61) ، نوای موزیک. (ناظم الاطباء). غناء. (از محیط المحیط) ، توانایی و زور و قدرت، به اصطلاح حساب، تفریق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
رسن از پشم یا از موی یا ازغیر آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ریسمان بافته شده از پشم و از موی و یا جز آن. ج، مثانی. (ناظم الاطباء) ، یک تاه از تاهها. ج، مثانی. (منتهی الارب) (آنندراج). تا و لا و چین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سنگ یا استخوان یا آهن کند که بدان ذبیحه را ذبح کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نان اشکنه. (منتهی الارب) (آنندراج). نان ریزریز کردۀ در اشکنه. (ناظم الاطباء). نان که در کاسه شکنند. (مهذب الاسماء). نان اشکنه کرده. ثرید. ترید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُمْ مَ)
یکی امرود. (از منتهی الارب). واحد کمثری، یعنی یک امرود. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَرْ رَ دَ)
ارض مثرده، زمین اندک باران رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَفْ فا)
زنی که شوهر وی دو زن دیگر داشته باشد، زنی که سه شوهر از وی یا زیاده تر مرده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). زنی که سه شوهر از وی مرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد)، داغی است ستور را که به دیگ پایه ماند. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به مثفاه و مثفی (م فا) شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ب ری’، ناقه مبراه، ناقۀ بره در بینی کرده شده. (از تاج العروس) (منتهی الارب). ماده شتر حلقه در بینی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از ’ب ری’، کارد کمان تراش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، قلمتراش و چاقو، رندۀ نجاری، سوهان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
عیب کردن، عتاب نمودن و خشم گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجوع به مخراءه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
افشون. (مهذب الاسماء). افزاری چوبین دندانه دار که بدان غلۀ کوبیده بر باد دهند. (از ناظم الاطباء). چوبی که یک طرف شبیه پنجۀ دست است و بدان خرمن کوبیده را باد دهند تا کاه از دانه جدا شود. مذری. (از متن اللغه). آن را در سیرجان اوشین گویند
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (مهذب الاسماء). مدری ̍. (منتهی الارب). سیخ و شاخ باریک که زنان به وی موی سر راست کنند. (آنندراج). مدرات. ج، مداری. رجوع به مدری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
محری. سزاوار. یقال انه لمحراه ان یفعل کذا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ مَ مِ)
مصغر کمثری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مصغر کمثری، یعنی امرود کوچک. (ناظم الاطباء). و رجوع به کمیمثره و کمیمثریه و کمثری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مذراه
تصویر مذراه
دو شاخه، چنگال: ابزار خوردن، شانه که بر موی کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرثاه
تصویر مرثاه
موییدن برموده، ستودن مرده مرده ستایی
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان، کجی خمیدگی، لا چین مثنات در فارسی مونث مثنی دو تا دو گشته، واژه مادینه گشته در زبان تازی، دو دیله (دیل نقطه) وات دو دیله چون ت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبراه
تصویر مبراه
کارد کارد کمان تراش کلک تراش (قلم تراش) چاغو
فرهنگ لغت هوشیار