جدول جو
جدول جو

معنی مثجج - جستجوی لغت در جدول جو

مثجج
(مُ ثَجْ جَ)
وطب مثجج، خیکی که مسکۀ شیر آن گرد نیامده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ ثَبْ بِ)
آن که تعمیه کند در سخن و خط و بیان نکند آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در سخن و یا مکتوب تعمیه می کند و آن را درهم و مغشوش می گذارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تثبیج شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آمیختن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خورانیدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بیرون کشیدن آب یا گل و لای چاه را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، جوانمردی نمودن در دهش. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَج ج)
خطیب زبان آور. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ جْ جَ)
آنکه چشم او در مغاک افتاده بود از لاغری. (مهذب الاسماء). رجوع به تهجیج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَجْ جَ)
شکسته سر از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکسته و سر شکافته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
خام و ناپخته دارنده و این ضد منضج است. (غیاث) (آنندراج). ضد هاشم. (از بحر الجواهر) : و طبقه اخری مبرد مقو رادع مغلظ مفجج... (قانون بوعلی فصل رابع از مقالۀ اول ص 148). المفجج و هو مضاد الهاضم. (قانون ایضاً ص 149)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَبْ بَ)
سخن و یا مکتوب درهم پیچیده و مشوش. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تثبیج شود، تعمیه شده و بیان ناکرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَجْ جَ)
خیزران مثجر، بید انبوب دار. (منتهی الارب) (از آنندراج). نی گره دار بنددار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَجْ جِ)
آنکه گشاده و پهناور کند. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کسی که آب را روان و جاری می سازد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تثجیر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَج جَ)
مردی که شکمش کلان و فراخ باشد یا مرد برآمده تهیگاه. اثجل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکم کلان و شکم فراخ و برآمده تهیگاه. (ناظم الاطباء) ، جوال فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جِ)
باران که همیشه باردو اکثر بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). باران بسیار و دائم، پایدار و دائم و همیشه. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط). و رجوع به اثجام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
روزی که برف بارد. (آنندراج) (از منتهی الارب). روز برف دار. (ناظم الاطباء) ، برف زده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). برف زده شده و به برف رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) و رجوع به اثلاج شود، شادمان گرداننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی یا چیزی که شادمان و مسرور می کند. و رجوع به اثلاج شود، کسی که در هوای برف کار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ)
آن که رنگارنگ نگار کند بر جامه ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَجْ جِ)
آسمان ابرناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به تدجیج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
فروهشتگی کنج دهان، رسیدگی انگور و پختن آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آنکه کلامش مطابق اسلوب نباشد، آنکه در گفتار و تحریر تعمیه بکار برد جمع مثبجین
فرهنگ لغت هوشیار