جهجهان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که در راه رفتن شانه ها را بلند میدارد و کسی که می جنباند شانه را در رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکتف شود
جهجهان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که در راه رفتن شانه ها را بلند میدارد و کسی که می جنباند شانه را در رفتن. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکتف شود
زنبیل. ج، مکاتل. (مهذب الاسماء) (زمخشری) (دهار). زنبیل که پانزده صاع گنجد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زنبیلی که از برگ خرما بافند و در آن خرما و جز آن حمل کنند و پانزده صاع در آن گنجد. مکتله. ج، مکاتل. (از اقرب الموارد) ، محفد و آن چیزی است که ستور را درآن علف دهند. محتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
زنبیل. ج، مکاتل. (مهذب الاسماء) (زمخشری) (دهار). زنبیل که پانزده صاع گنجد در آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). زنبیلی که از برگ خرما بافند و در آن خرما و جز آن حمل کنند و پانزده صاع در آن گنجد. مکتله. ج، مکاتل. (از اقرب الموارد) ، محفد و آن چیزی است که ستور را درآن علف دهند. محتد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
از ’وک ل’، آن که باو کاری گذاشته شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که کاری را به کسی واگذار میکند و اعتماد بر آن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به اتکال شود
از ’وک ل’، آن که باو کاری گذاشته شود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که کاری را به کسی واگذار میکند و اعتماد بر آن می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به اتکال شود
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
برنده از ماسوای خدا. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که به خدا بگرود و از ماسوای آن ببرد. (ناظم الاطباء) ، آن که از زنان ببرد و بی مهری کندبا آنان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، گوشه نشین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبتل شود
به مرد کهل مانسته. (منتهی الارب). کهل شده. به سن کهل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان. (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خود را به کهلان منسوب کرده. رجوع به تکهل شود
به مرد کهل مانسته. (منتهی الارب). کهل شده. به سن کهل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : فلیکن ذلک المشایخ و المتکهلین دون الشبان. (ابن البیطار یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، خود را به کهلان منسوب کرده. رجوع به تکهل شود
ضامن ومتعهد. (غیاث). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد عبدالملک واعظ از جملۀ صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. (ترجمه تاریخ یمینی). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. (جهانگشای جوینی). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقۀ جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. (جهانگشای جوینی). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. (ترجمه محاسن اصفهان). - متکفل شدن، پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن: مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود. - متکفل گشتن، متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود. ، عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفۀ عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد
ضامن ومتعهد. (غیاث). ضامن و متعهد و پذیرفتار کسی گردنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضامن و متعهد و کفیل و آن که پذیرفتاری از کسی میکند. پرستار و پذیرفتار و عهده دار. (ناظم الاطباء) : و استاد عبدالملک واعظ از جملۀ صلحای ائمه بود وبه مصالح خلق متکفل. (ترجمه تاریخ یمینی). و کودک نادان که او را متکفل امور دین و دنیا و راعی مصالح خود میدانستند. (جهانگشای جوینی). و روزها از آن ابامینمود و متکفل این وثیقۀ جسیمه و متقبل این ودیعه عظیمه نمی گشت. (جهانگشای جوینی). و در ایفاء منافع و انتفاء مضار متکفل کمال. (ترجمه محاسن اصفهان). - متکفل شدن، پذیرفتار شدن. عهده دار شدن. متکفل گشتن. متعهد شدن: مددخواست و به کفایت آن مهم متکفل شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 267). جمع مهمات سلطنت را متکفل شد. (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ص 113). و رجوع به ترکیب بعد و تکفل شود. - متکفل گشتن، متکفل شدن. قبول کردن. عهده دار گردیدن. رجوع به ترکیب قبل و تکفل شود. ، عهده دار مخارج و نگهدار کسی بودن. در قوانین وظیفۀ عمومی ایران کسی که به تنهائی تکفل والدین پیر و از کار افتاده را بعهده داشته باشد متکفل شناخته می شود و از خدمت وظیفه معاف می گردد
تاجدار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هر آنچه فرا گیرد و احاطه نماید، ابری که نرم درخشد و برق زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلل شود
تاجدار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، هر آنچه فرا گیرد و احاطه نماید، ابری که نرم درخشد و برق زند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکلل شود
آهسته خواننده کلام را. (آنندراج). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود
آهسته خواننده کلام را. (آنندراج). آن که آهسته می خواند و آهسته حرف می زند. (ناظم الاطباء) ، کسی که می سراید و آواز می خواندبا صدای خوش. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتل شود