جدول جو
جدول جو

معنی متوازف - جستجوی لغت در جدول جو

متوازف
(مُ تَ زِ)
نفقه را بر یکدیگر نهنده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توازف و موازفه شود، برابر یکدیگر خراج دهنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنازع
تصویر متنازع
چیزی که مورد نزاع قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
کلمه ای که در معنی شبیه کلمۀ دیگر باشد، هم معنی، قافیه ای که دو حرف ساکن پیاپی در آن باشد مانند «سرد» و «فرد»، چیزی که ردیف چیز دیگر واقع می شود، ردیف هم، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمازج
تصویر متمازج
آنچه با دیگری به هم آمیخته می شود، به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنازع
تصویر متنازع
کسی که با شخص دیگر در نزاع و کشمکش باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوازن
تصویر متوازن
چیزی که با چیز دیگر هم وزن و برابر باشد، هم وزن، هم سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر یکدیگر، دو خط مساوی و برابر هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
با هم برابر شونده. (غیاث) (آنندراج). برابر: سراء و ضراء او نزدیک مرد دانا متوازی و متساوی است. (جهانگشای جوینی).
- سجع متوازی، چنان است که کلمات در وزن و عددو حروف روی یکی باشند. چون گل ومل و مهجوری و مخموری مقابل سجع متوازن و سجع مطرف. و رجوع به سجع و ابدع البدایع شمس العلماء گرکانی ص 292 و تعریفات جرجانی ص 134 شود، دو خطی که فاصله نقاط مختلف آنها نسبت به یکدیگر به یک اندازه باشد و هر چند آن دو خط را از طرفین امتداد دهند بهم نرسند
لغت نامه دهخدا
(تَ هَُ)
هر یکی چیزی از نفقه برآوردن برابر یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن بعض قوم آنها به بعض دیگر... (از اقرب الموارد) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
هم وزن و هم سنگ. (ناظم الاطباء). آنچه که هم وزن و معادل دیگری باشد. هم وزن. هم سنگ. (فرهنگ فارسی معین).
- سجع متوازن، سجعی باشد که درآن موازنه ملحوظ شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). چنان است که کلمات فقط در وزن یکی باشد. مانند: ’بحری است مواج و شخصی نقاد’ در این مثال بحر با شخص و مواج با نقاد سجع متوازن است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به سجع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَصِ)
وصف کننده چیزی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تواصف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
روی گرداننده و کناره گزیننده. (آنندراج) (منتهی الارب). روی گرداننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواکف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
دو گروه که با هم به جنگ ایستاده شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دشمن و حریف رویاروی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تواقف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متراصف
تصویر متراصف
هم رده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنازع
تصویر متنازع
همستیز آنکه با دیگری نزاع داشته باشد جمع متنازعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناصف
تصویر متناصف
داد مند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصادف
تصویر متصادف
دچار و روبرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضاعف
تصویر متضاعف
دو چند دو چندان دو چندان شونده
فرهنگ لغت هوشیار
همدیگر را شناسنده، معمول و رایج و کثیر الاستعمال و مستعمل، مردم با خضوع و خشوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعازل
تصویر متعازل
از همگریز از هم دور شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعاطف
تصویر متعاطف
با هم مهربان بیکدیگر مهربانی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
همراه شونده، همراه، وابسته همراه باشنده، همراه جمع متلازمین. همراه، وابسته
فرهنگ لغت هوشیار
در پس دیگری سوار شونده پی در پی، متوالی و پی در پی و قطع نشده از عقب دیگری، دو کلمه هم معنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبازی
تصویر متبازی
گام فراخ نهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحالف
تصویر متحالف
هم پیمان هم سوگند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متخالف
تصویر متخالف
ناموافق و مغایر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
برابر، با هم مساوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازن
تصویر متوازن
هم سنگ، هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازج
تصویر متمازج
همامیز بهم آمیزنده مزج شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوازی
تصویر متوازی
((مُ تَ))
برابر یکدیگر، دو خط برابر با هم که هرچه امتداد داده شوند به هم نرسند، موازی، الاضلاع چهار ضلعی ای که اضلاع آن دو به دو با هم موازیند، السطوح فضایی که دارای شش وجه است و هر دو وجه رو به رو متساوی و موازیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوازن
تصویر متوازن
((مُ تَ زِ))
هم وزن، برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترادف
تصویر مترادف
همچم
فرهنگ واژه فارسی سره
هم وزن، هم سنگ، معادل، برابر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موازی باهم، ناهم رس، روبه رو، هم سو، هم جهت، برابر، مساوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متقارن، متعادل
دیکشنری اردو به فارسی