متوالی و پیوسته و پی در پی و متعاقب. (ناظم الاطباء). متواتر: و میان ملک محمد و اتابک سنقر در آن وقت مشارب مضافات مورود بوده است و... رسل و قواصد از جانبین متوارد. (المضاف الی بدایع الازمان) ، اندیشه و تخیلی که در ذهن دو شاعر یا دو کس خطور کند. و رجوع به توارد شود
متوالی و پیوسته و پی در پی و متعاقب. (ناظم الاطباء). متواتر: و میان ملک محمد و اتابک سنقر در آن وقت مشارب مضافات مورود بوده است و... رسل و قواصد از جانبین متوارد. (المضاف الی بدایع الازمان) ، اندیشه و تخیلی که در ذهن دو شاعر یا دو کس خطور کند. و رجوع به توارد شود
از یکدیگر میراث گرفتن. (زوزنی) (از آنندراج). همدیگر وراثت جستن، یقال: توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب). میراث بردن بعضی از بعضی. (از اقرب الموارد) ، کلیۀمشخصات جسمانی و ضمیری که از آباء و اجداد و پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و محیط در ظهور آنها بی اثر می باشد ارثی هستند... باید دانست که اساس این صفات و خصوصیات موروث در سلولهای نطفۀ والدین موجود می باشد و انتقال این خصوصیات از نسلی به نسل دیگر بواسطۀ همین سلولهای نطفه ایست... هر موجود اعم از گیاه یا حیوان زندگانی را از یک سلول آغاز می کند... تخم ازاتحاد سلول نطفۀ مادر که در تخمدان پرورش یافته باسلول نطفۀ پدر که در بیضه رشد کرده تشکیل شده است و در محیط محصوری که عبارت از رحم مادر باشد حمایت شده به دو و چهار و هشت و شانزده و سی ودو، همین طور تامیلیونها و بیلیونها تقسیم می شود و... نتیجه آن میشود که هر سلول در بدن شامل هسته ای است که از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده بوجود آمده و شامل همان خواصی است که در هستۀ سلول نطفۀ بارورشده است. پس عملاً توارث هر فرد شامل بیلیونها هستۀ سلول است که تمام آنها از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده ریشه گرفته اند و گفته شد که همین سلول نطفۀ بارورشده نتیجۀ اتحاد دو سلول است یکی سلول نطفۀ نر و دیگری سلول نطفۀ ماده... در هستۀ هر سلول اجسامی دیده میشوند که به آنها کروموزم گویند، عده این کروموزمها در تمام سلولهای یک فرد و در تمام افراد یک نوع مساوی و ثابت و لایتغیر است، اساس توارث مربوط به این کروموزمها است. بر اثر تحقیق دانشمندان ثابت شده است که این کروموزمها حاوی دانه های بسیار ریز موسوم به ژن هستند که از شدت ریزی حتی در زیر میکروسکپهای معمولی قابل مشاهده نیستند. عده ژنهایی که در کروموزمهای موجود انسان است بسیار و از هزار بیشتر می باشد و بطور غیرمساوی در کروموزمها تقسیم شده اند. ژنها نیز مانند کروموزمها بصورت زوج زوج هستند که یک فرد از آنها از طرف پدر و فرد دیگر از طرف مادر آمده است و چنین احتمال داده اند که ژنهای هر کروموزم بصورت دو رشتۀ موازی پهلوی هم و مانند دانه های تسبیح زوج زوج در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. برای انتقال هر صفت ارثی چندین زوج از ژنها باید شرکت جویند و صفات مستقل نتیجۀ ترکیب مختلف ژنها می باشد. منظور از صفات مستقل یعنی یک دسته ازصفات موجود که بطور کامل به فرزند منتقل می شود، بطوریکه وقتی در نسل بعد ظاهر شد عیناً مانند صفات یا صفت نسل قبل است. نه اینکه قسمتی از آن صفت باشد. طبق نظریۀ مندل صفات مستقل بصورت زوج وجود داشته و در برابر هم قرار گرفته و هریک از دیگر مجزی و مستقل است. (از روانشناسی پرورشی جلالی صص 17-20). رجوع به همان کتاب و روانشناسی رشد علی اکبر شعاری نژاد چ 2 صص 47-59 و بیولژی وراثت خبیری و اصول روانشناسی مان ترجمه صناعی صص 39-44 شود
از یکدیگر میراث گرفتن. (زوزنی) (از آنندراج). همدیگر وراثت جستن، یقال: توارثوا کابراً عن کابر. (منتهی الارب). میراث بردن بعضی از بعضی. (از اقرب الموارد) ، کلیۀمشخصات جسمانی و ضمیری که از آباء و اجداد و پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و محیط در ظهور آنها بی اثر می باشد ارثی هستند... باید دانست که اساس این صفات و خصوصیات موروث در سلولهای نطفۀ والدین موجود می باشد و انتقال این خصوصیات از نسلی به نسل دیگر بواسطۀ همین سلولهای نطفه ایست... هر موجود اعم از گیاه یا حیوان زندگانی را از یک سلول آغاز می کند... تخم ازاتحاد سلول نطفۀ مادر که در تخمدان پرورش یافته باسلول نطفۀ پدر که در بیضه رشد کرده تشکیل شده است و در محیط محصوری که عبارت از رحم مادر باشد حمایت شده به دو و چهار و هشت و شانزده و سی ودو، همین طور تامیلیونها و بیلیونها تقسیم می شود و... نتیجه آن میشود که هر سلول در بدن شامل هسته ای است که از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده بوجود آمده و شامل همان خواصی است که در هستۀ سلول نطفۀ بارورشده است. پس عملاً توارث هر فرد شامل بیلیونها هستۀ سلول است که تمام آنها از هستۀ سلول نطفۀ بارورشده ریشه گرفته اند و گفته شد که همین سلول نطفۀ بارورشده نتیجۀ اتحاد دو سلول است یکی سلول نطفۀ نر و دیگری سلول نطفۀ ماده... در هستۀ هر سلول اجسامی دیده میشوند که به آنها کروموزم گویند، عده این کروموزمها در تمام سلولهای یک فرد و در تمام افراد یک نوع مساوی و ثابت و لایتغیر است، اساس توارث مربوط به این کروموزمها است. بر اثر تحقیق دانشمندان ثابت شده است که این کروموزمها حاوی دانه های بسیار ریز موسوم به ژن هستند که از شدت ریزی حتی در زیر میکروسکپهای معمولی قابل مشاهده نیستند. عده ژنهایی که در کروموزمهای موجود انسان است بسیار و از هزار بیشتر می باشد و بطور غیرمساوی در کروموزمها تقسیم شده اند. ژنها نیز مانند کروموزمها بصورت زوج زوج هستند که یک فرد از آنها از طرف پدر و فرد دیگر از طرف مادر آمده است و چنین احتمال داده اند که ژنهای هر کروموزم بصورت دو رشتۀ موازی پهلوی هم و مانند دانه های تسبیح زوج زوج در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. برای انتقال هر صفت ارثی چندین زوج از ژنها باید شرکت جویند و صفات مستقل نتیجۀ ترکیب مختلف ژنها می باشد. منظور از صفات مستقل یعنی یک دسته ازصفات موجود که بطور کامل به فرزند منتقل می شود، بطوریکه وقتی در نسل بعد ظاهر شد عیناً مانند صفات یا صفت نسل قبل است. نه اینکه قسمتی از آن صفت باشد. طبق نظریۀ مندل صفات مستقل بصورت زوج وجود داشته و در برابر هم قرار گرفته و هریک از دیگر مجزی و مستقل است. (از روانشناسی پرورشی جلالی صص 17-20). رجوع به همان کتاب و روانشناسی رشد علی اکبر شعاری نژاد چ 2 صص 47-59 و بیولژی وراثت خبیری و اصول روانشناسی مان ترجمه صناعی صص 39-44 شود
تازی است یعنی نهان گشته. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پنهان گشته، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی). پنهان شده باشد که مقابل آشکار است و در عربی هم به این معنی و هم به معنی... باشد. (برهان) ... در صورتی که کلمه متواری به ضم اول و فتح ثانی به معنی پنهان شده صرفاً عربی است و در قرآن آمده است: ’حتی توارت بالحجاب’. (مقدمۀ برهان چ معین ص 91). پوشیده شونده و پنهان شونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. نهفته شده و پنهان گشته و مخفی شده و رو پنهان کرده و روپوشانده و عزلت گرفته. (ناظم الاطباء) : یزید (ابن فرید) حیلت کرد تا بگریخت و به بغداد شد و یک چند ببغداد متواری بود. (تاریخ سیستان). سیاست محمود دانست، به شب از غزنین برفت و به هری بدکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرودآمد، و شش ماه در خانه او متواری بود... (چهارمقالۀ عروضی ص 80). گر پری ز انسان بخوبی، به بدی هرگز نبد سالها متواری و پنهانی از انسان پری. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 859). بوده نقاش قضا در شجرت متواری گشته فراش صبا در چمنت ناپروای. انوری. نوح از حدوث آن مشکل مبهم و وقوع آن حادثۀ معظم هراسان شد و مضطرب گشت و شهر را بازگذاشت و جائی متواری بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 116). گر تو را صد گنج زر متواری است از همه مقصود برخورداری است. عطار. ز شرم لفظ تو متواری است آب حیات درون پردۀ ظلمت از آن نهان آمد. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). دمی که عقرب کلکش به جنبش آرد نیش شود حسود به سوراخ مار متواری. طالب آملی (از آنندراج). ، سرگشته و حیران. (برهان). دربدر. سرگردان. (فرهنگ فارسی معین) : متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی. نظامی (گنجینۀ گنجوی ص 140). و رجوع به ذیل معنی اول شود. - متواری جای، مخفی گاه. جای تواری. جای پنهان شدن: چون هارون را بکشتند در ساعت (عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ) از متواری جای بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). - متواری شدن، پنهان شدن. پوشیده شدن. نهان گردیدن. مخفی شدن: بر هوای زنی یا غلامی به نشابور بازآمد و متواری شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد متواری شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 403). بوالحسن... متواری شد امیر محمود جد فرمود در طلب وی. (تاریخ بیهقی). گر چه به یمگان شده متواریم وین بفزوده ست مرا برتری. ناصرخسرو. بیدلان در پردۀ او باز متواری شدند دلبران در حلقۀ اقبال پیدایی شدند. سنائی. قاز ار بازو زند بر باد عدل پهلوان چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز. سوزنی. گر شود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار. انوری. چون زسنگی چشمه ای جاری شود سنگ اندر چشمه متواری شود. مولوی. و چهل سال از خلق متواری شده. (مجالس سعدی ص 15). - ، دربدر شدن. سرگشته و حیران و سرگردان شدن. - متواری گاه، متواری جای: چون وی کشته شد آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بنده زاده عبدالجبار از متواریگاه بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). و رجوع به متواری جای شود. - متواری گشتن، متواری شدن. پنهان گردیدن: حاسدامروز چنین متواری گشته است و خموش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود. (چهارمقالۀ عروضی ص 24). - ، سرگردان و دربدر گشتن
تازی است یعنی نهان گشته. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 526). پنهان گشته. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). پنهان گشته، و عرب نیز همین گوید. (صحاح الفرس چ طاعتی). پنهان شده باشد که مقابل آشکار است و در عربی هم به این معنی و هم به معنی... باشد. (برهان) ... در صورتی که کلمه متواری به ضم اول و فتح ثانی به معنی پنهان شده صرفاً عربی است و در قرآن آمده است: ’حتی توارت بالحجاب’. (مقدمۀ برهان چ معین ص 91). پوشیده شونده و پنهان شونده. (غیاث) (آنندراج). پوشیده شده. نهفته شده و پنهان گشته و مخفی شده و رو پنهان کرده و روپوشانده و عزلت گرفته. (ناظم الاطباء) : یزید (ابن فرید) حیلت کرد تا بگریخت و به بغداد شد و یک چند ببغداد متواری بود. (تاریخ سیستان). سیاست محمود دانست، به شب از غزنین برفت و به هری بدکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرودآمد، و شش ماه در خانه او متواری بود... (چهارمقالۀ عروضی ص 80). گر پری ز انسان بخوبی، به بدی هرگز نبد سالها متواری و پنهانی از انسان پری. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 859). بوده نقاش قضا در شجرت متواری گشته فراش صبا در چمنت ناپروای. انوری. نوح از حدوث آن مشکل مبهم و وقوع آن حادثۀ معظم هراسان شد و مضطرب گشت و شهر را بازگذاشت و جائی متواری بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 116). گر تو را صد گنج زر متواری است از همه مقصود برخورداری است. عطار. ز شرم لفظ تو متواری است آب حیات درون پردۀ ظلمت از آن نهان آمد. کمال الدین اسماعیل (از آنندراج). دمی که عقرب کلکش به جنبش آرد نیش شود حسود به سوراخ مار متواری. طالب آملی (از آنندراج). ، سرگشته و حیران. (برهان). دربدر. سرگردان. (فرهنگ فارسی معین) : متواری راه دلنوازی زنجیری کوی عشقبازی. نظامی (گنجینۀ گنجوی ص 140). و رجوع به ذیل معنی اول شود. - متواری جای، مخفی گاه. جای تواری. جای پنهان شدن: چون هارون را بکشتند در ساعت (عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ) از متواری جای بیرون آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 428). - متواری شدن، پنهان شدن. پوشیده شدن. نهان گردیدن. مخفی شدن: بر هوای زنی یا غلامی به نشابور بازآمد و متواری شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 205). عبدالجبار پسر خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد متواری شد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 403). بوالحسن... متواری شد امیر محمود جد فرمود در طلب وی. (تاریخ بیهقی). گر چه به یمگان شده متواریم وین بفزوده ست مرا برتری. ناصرخسرو. بیدلان در پردۀ او باز متواری شدند دلبران در حلقۀ اقبال پیدایی شدند. سنائی. قاز ار بازو زند بر باد عدل پهلوان چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز. سوزنی. گر شود در سنگ پنهان دشمنت همچون کشف ور شود در خاک متواری حسودت همچو مار. انوری. چون زسنگی چشمه ای جاری شود سنگ اندر چشمه متواری شود. مولوی. و چهل سال از خلق متواری شده. (مجالس سعدی ص 15). - ، دربدر شدن. سرگشته و حیران و سرگردان شدن. - متواری گاه، متواری جای: چون وی کشته شد آن کار تباه گردد و آن قصد ناچیز و بنده زاده عبدالجبار از متواریگاه بیرون آید ساخته و شهر ضبط کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 445). و رجوع به متواری جای شود. - متواری گشتن، متواری شدن. پنهان گردیدن: حاسدامروز چنین متواری گشته است و خموش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390). اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود. (چهارمقالۀ عروضی ص 24). - ، سرگردان و دربدر گشتن
نهانگاه و محل اختفا: چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری، ترجمه بلعمی)
نهانگاه و محل اختفا: چون ذونواس بازگشت به یمن این دو کس به نجران آمد و این مردمان که مانده بودند از متواری بیرون آورده و گفت شماکلیسیا آبادان کنید. (تاریخ طبری، ترجمه بلعمی)
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)
درک کننده رسنده، دریابنده رسنده بچیزی، درک کننده دریابنده جمع متدارکین، آوردن الفاظی است در ابتدای کلام که موهم ذم باشد و بقیه کلام بنحوی آورده شود که رفع توهم گردد. شاعر گوید: حیف باشد زانکه انسان گویمت از بهر آنک تن بود ناپاک انسان راتو پاکی همچو حان. توضیح فرق آن با تاکید المدح بمایشبه الذم در آنست که در صنعت اخیر تاکید مقصود است و در متدارک تاکید نیست بلکه محض صفت مراد است، قافیه ای که دو متحرک و یک ساکن داشته باشد: بنام خداوند حان و خرد و این و تد مقرون است، یکی از بحر های مستحدث عروضی که اجزای آن هشت بار فاعلن است. توضیح متدارک مثمن سالم تقطیع آن هشت بار فاعلن است: چون رخت ماه من بر فلک مه نتافت بر درت شاه من جز ملک ره نیافت. (بدیع)