جدول جو
جدول جو

معنی متهدکره - جستجوی لغت در جدول جو

متهدکره
(مُ تَ هََ کِ رَ)
مسکۀ تنک که در تابستان برآید و در رقت به شیر ماند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مسکۀ تنک که در تابستان برآید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متفکره
تصویر متفکره
قوۀ تفکر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هََ کِ)
خرسند و شادان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شاد و خرم و شادان. (ناظم الاطباء) ، کسی که در رفتن، گوشت و استخوانهای وی میلرزد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهذکر شود، سیر شده از شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ رَ)
دندان پیشین خرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوچکترین ثنایا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرفتن چیزی را که امکان گرفتن آن باشد. (منتهی الارب) ، خرخر کردن در خواب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَرْ رِهْ)
ناپسند و ناخوش دارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ناپسند و ناخوش دارنده و متنفر و با کراهت. (ناظم الاطباء) ، ترش روی و زشت روی و اندوهگین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تکره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
سختی کننده به سخن و ترساننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدک شود. بدگوینده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کْ کِ)
شگفت نماینده و سرگشته و حیران. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متعجب و شگفت نماینده و سرگشته و حیران. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهکر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سیر نوشیدن شیر را چندانکه به خواب شود، برجستن و شتاب رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: تهدکر علی الناس، ای تنزی. (منتهی الارب) ، اختلاط بعض شیر با بعضی دیگر. (از اقرب الموارد) ، ترجرج زن، تدحرج مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به تهذکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَکْ کِ رَ)
تأنیث متفکر.
- قوه متفکره، قوه ای را گویند که شخص در ذهن خود بدان قوه ترتیب اموری دهد جهت رسیدن به مقصود و سنباد نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفکر و متفکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ مَ)
فانی. ناب متهدمه، ناقۀ پیر فانی. عجوز متهدمه کذلک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کْ کِ کَ)
زن بارداری که در نزدیک زادن پستان وی کلان شده و بندهای کمر آن فروهشته و سست گشته باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ کِ)
شیر درهم آمیخته. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چند قسم شیر درهم آمیخته. (ناظم الاطباء) ، کسی که سیر نوشد از شیر چندانکه به خواب شود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برجهنده و شتابان رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهدکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَ کِ)
غلطنده و جنبنده و لرزنده. (آنندراج). غلطیده و ساقطشده. (ناظم الاطباء) ، حمله برنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، لرزیده و جنبیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تدهکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ذَکْکِ رَ)
امراءه متذکره، زنی که به مردان ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ رَ)
با هم درآمیزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و مختلط به یکدیگر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعاکر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ خِ رَ)
زن خرامنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهذخر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ رَ)
جای شگفت. (منتهی الارب). مهکر
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنکره
تصویر متنکره
مونث متنکر جمع متنکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکره
تصویر متکره
نا خوش دارنده، ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهکر
تصویر متهکر
شگفت نماینده و سرگشته و حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهوره
تصویر متهوره
مونث متهور جمع متهورات
فرهنگ لغت هوشیار
متدبره در فارسی مونث متدبر: اندیشنده، ژرفکاو مونث متدبر جمع متدبرات
فرهنگ لغت هوشیار
متذکره در فارسی مونث متذکر: یاد کننده به یاد آورنده مونث متذکر. یا فوت (قوهء) متذکره
فرهنگ لغت هوشیار
متفکره در فارسی مونث متفکر: اندیشنده مونث متفکر، قوه تفکر. توضیح... سوم قوت متخیله است و چون او را با نفس حیوانی یاد کنند متخیله گویند او قوتی است ترتیب کرده در تجویف اوسط از دماغ و کار او آن است که آن جزئیات را که در خیال است با یکدیگر ترکیب کند و از یکدیگر جدا کند باختیار اندیشه. در روانشناسی امروز این تعریف صحیح نیست
فرهنگ لغت هوشیار