جدول جو
جدول جو

معنی متهبج - جستجوی لغت در جدول جو

متهبج(مُ تَ هََ بْ بِ)
آماسنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آماسیده و آزرده ازآماس و تهبج. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ تَ هََ بْ بی)
سست بینایی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ضعیف البصر و سست بینایی. (ناظم الاطباء) ، کسی که دست می افشاند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبی شود، تهی و خالی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ لُ)
برآماهیدن. (تاج المصادر بیهقی). آماسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تورم. (اقرب الموارد). مشابه به آماس شدن چه بهج بفتحتین آماسیدن است و با تفعل برای تشبیه آید. (غیاث اللغات) (آنندراج). آماس. (ناظم الاطباء). نزد اطباء عبارت از ورمی است که هنگام بسودن دست به موضع ورم احساس نرمی شود. و اگر در موقع بسودن دست موضع ورم نرم نباشد و برآمدگی مقاوم حس لمس داشته باشد آن را نفخه نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَهَْ هَِ)
شاد وخرم و خرسند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبهج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
جامۀ کهنه و دریده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهبب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
حنظل چیننده و شکننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حنظل می چیند و می شکند آن را و می جوشاند تخم وی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
گردآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گرد آمده و فراهم گشته. (ناظم الاطباء). کسی که ورز میکند و کسب مینماید جهت عیال خود. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تهبش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ بْ بِ)
ورزنده جهت اهل خود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تدارک کننده برای اهل و عیال. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ دْ دِ)
ناقۀ مهربان بر بچه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شتر مهربان بر بچه، عاجز و ناتوان در سخن و صدای بریده و لرزان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهدج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ زْ زِ)
کمان که وقت زه کشیدن بانگ کند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به صدا آورندۀ زه کمان. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهزج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَبْ بِ)
استخوان آماسناک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). استخوان آماسیده و بلند شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنبج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ نْ نِ)
جنین جنبش نماینده. (از ناظم الاطباء). و رجوع به تهنج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِ)
برانگیخته گردنده و جنبنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرد و خاک برانگیخته شده. (ناظم الاطباء). رجوع به تهیج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَبْ بِ)
مادر که مهربان شود بر بچۀ خود. (آنندراج). و رجوع به متربجه و تربج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بْ بَ)
گرانجان. (منتهی الارب) (آنندراج). گرانجان و کند وتنبل. (ناظم الاطباء). ثقیل النفس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متربج
تصویر متربج
مام مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
متورم شدن، ورم احساس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهبج
تصویر مهبج
گرانجان تنبل: مرد تن آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهبج
تصویر تهبج
((تِ هَ بُّ))
آماسیدن، آماس کردن
فرهنگ فارسی معین