جدول جو
جدول جو

معنی متهاوش - جستجوی لغت در جدول جو

متهاوش(مُ تَ وِ)
آمیخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهاوش شود، انبوهی کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماهنوش
تصویر ماهنوش
(دخترانه)
آنکه چون ماه زیبا و چون عسل شیرین است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماه وش
تصویر ماه وش
ماه مانند، خوشگل و زیبا مانند ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
کسی که در کاری سستی و تهاون کند، آنکه امری را حقیر و سبک انگارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
سگان که بر یکدیگر برآغالانیده شوند. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سگ برآغالانیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهارش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ وْ وِ)
آمیخته شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، درهم آمیخته. (ناظم الاطباء) ، انبوهی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). انبوهی کرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آمیخته شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ)
جمع واژۀ تهواش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تهواش شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
آنچه به دزدی و غصب برند. (منتهی الارب) (آنندراج). هر مال غیرحلالی که از غصب و دزدی و جز آن به دست آید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حرام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
در یکدیگر درآینده و جنبنده با هم. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آمیخته و درهم. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهامش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
سستی کننده. (غیاث) (آنندراج). کسی که حقیر می شمارد و غفلت می کند و سبک می گیرد. (ناظم الاطباء) : عامی متعبد پیاده رفته است و عالم متهاون سواره خفته. (گلستان). به لهو و لعب مشغولند ودر ادای خدمت متهاون. (گلستان). و رجوع به تهاون شود، خوار و حقیر داشته شده. (غیاث) (آنندراج) ، غافل و بی خبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
در پی یکدیگر فرود آینده در مغاک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در پی یکدیگر فرودآمده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهاوی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
آن که دست ناویده فرا گیرد چیزی را. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که دست خود را دراز میکند برای گرفتن چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به تناوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
لاغر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به متخوش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چشم پوشنده و اغماض کننده و به معنی تجاوز کننده، تعدی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاور
تصویر متزاور
همدیگر را زیارت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
با هم برابر شونده، یکسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداول
تصویر متداول
رایج، و معمول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوم
تصویر متداوم
کسی که لازم گیرد وپایدار ماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
خود پزشک آنکه خود را معالجه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاور
تصویر متجاور
همسایگی کننده با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متزاوج
تصویر متزاوج
متشابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاور
تصویر متحاور
هم سخن
فرهنگ لغت هوشیار
مانند ماه، بسیار زیبا: ای بسا از نازنینان خارکش بر امید گل عذار ماه وش. (مثنوی. نیک. 31: 3)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متشاور
تصویر متشاور
سگالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاوع
تصویر متطاوع
فرمانبردار، سر به زیر فروتن مطیع فرمانبردار، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
سستکار سستی کننده در کار سهل انگار جمع متهاونین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متطاول
تصویر متطاول
گردن دراز، تکبر نماینده مغرور، غارتگر و چپاول کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهاوش
تصویر تهاوش
آمیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متساوی
تصویر متساوی
برابر شونده با هم، برابر، یکسان، مساوی
متساوی الاضلاع: شکلی دارای ضلع های برابر، الزاویه مثلثی دارای زاویه های یکسان، الساقین مثلثی دارای دو ساق برابر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متداوی
تصویر متداوی
((مُ تَ))
آن که خود را معالجه کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متهاون
تصویر متهاون
((مُ تَ وِ))
کسی که در کاری سستی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متجاوز
تصویر متجاوز
چنگ انداز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متداول
تصویر متداول
فراگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
سهل انگار، سستی کننده، کاهل، پشت گوش انداز، پشت گوش فراخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد