جدول جو
جدول جو

معنی متنغم - جستجوی لغت در جدول جو

متنغم(مُ تَ نَغْ غِ)
سخن آهسته گوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آهسته سراینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آهسته خواننده و سراینده. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متنعم
تصویر متنعم
کسی که در نازونعمت و برخوردار از لذت باشد، صاحب نعمت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ نَظْ ظِ)
مروارید که درکشیده و راست گردد در رشته. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نیک به رشته کشیده، آراسته و مرتب. (ناظم الاطباء). رجوع به تنظم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
تخمه شده و کسی که طعام وی را ناگوارد آورده باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَدْ یَ)
سخن نرم گفتن. (تاج المصادر بیهقی). سخن آهسته گفتن، یقال: سکت فماتنغم، آهسته سرائیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَغْ غِ)
بانگ کننده مثل آهو و شتر و گوزن و بزکوهی و گاو دشتی. (آنندراج). آهو و شتر و گاو دشتی و گوزن و بزکوهی بانگ کننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَغْ غِ)
گل شکفته. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تفغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَغْ غِ)
خویشتن را نادان نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که خویشتن را نادان و یا دیوانه می نمایاند. (ناظم الاطباء). رجوع به تطغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غَنْ نِ)
کسی که در اندیشۀ غنیمت و تاراج بود. (ناظم الاطباء). غنیمت شمرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَجْ جِ)
ستاره شناس و وقت شناس. (منتهی الارب) (آنندراج). ستاره شناس و وقت شناس و منجم. (از اقرب الموارد) ، کسی که از بی خوابی و یا از عشق، ستاره می شمارد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تنجم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَخْ خِ)
آن که نخامه اندازداز سینه یا بینی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که تف میکند و خلط سینه می اندازد وبینی میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنخم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَدْ دِ)
پشیمان. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پشیمان و نادم و متأسف. (ناظم الاطباء). نادم. پشیمان. ندمان. ندیم، فکانی سبابهالمتندم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تندم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَغْ غِ)
آن که ملاغم جنباند وقت سخن گفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کسی که گرداگرد درون دهان را وقت سخن گفتن می جنباند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَسْ سِ)
دم زننده، دم به خود کشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آن که دریافت میکند بوی برخاسته شده از خوشبوی. رجوع به تنسم شود. بوی خوش و ملایم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَشْ شِ)
آغازکننده کاری را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آغاز کننده. (ناظم الاطباء) ، نرم و ملایم در پرسش علم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنشم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَعْ عِ)
به ناز و نعمت گذران کننده. (غیاث) (آنندراج). فراخ و آسان زندگانی کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت گذران کننده و برخوردار از لذت و آسایش زندگانی. (ناظم الاطباء). به ناز و نعمت پرورش یافته. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :... تحسر همی خوردم، که جوان بود و منعم و متنعم و کام انجامی تمام داشت. (چهارمقاله عروضی ص 109). متنعم بود و سایه پرورده. (گلستان) ، توانگر و دولتمند. (ناظم الاطباء). مالدار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نیک بخت، نرم و نازک، آن که حتی المقدور سعی و کوشش میکند و بکار می برد قوت و قدرت خود را. (ناظم الاطباء) ، برهنه پای رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). ستیهنده به راندن ستور. (آنندراج). به تندی و تیزی رانندۀ ستور، سازوارو موافق، پرسنده و پرسش کننده از هر کسی، برهنه پای رونده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنعم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
خشمگین و خشمناک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به توغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَنَغْ غِ)
دیگرگون گردنده و بر کسی خشم گیرنده. (آنندراج) (منتهی الارب) ، خشمناک و پر از خشم و غضب. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زَغْ غِ)
سخن گوینده در خشم. (آنندراج). آن که در حالت خشم سخن می گوید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرَغْ غِ)
خشم ناک. (آنندراج). خشمگین و در حالت خشم و غضب. (ناظم الاطباء). و رجوع به ترغم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَوْ وِ)
خواب آلوده و خوابیده. (ناظم الاطباء) ، خواب دیده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به تنوم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
جنبده و مضطرب شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متحرک و جنبان سر. (ناظم الاطباء). و رجوع به تنغض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
زندگانی تیره. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تیره روزگار. رجوع به تنغص شود، بی آسایش در زندگانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَغْ غِ)
چیزی لرزنده و جنبنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متزلزل و جنبان. (ناظم الاطباء). رجوع به تنغش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَم م)
اندوهگین. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دهان و یا بینی بسته و پوشیده شده، شتر زمام بسته. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انغام شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متنجم
تصویر متنجم
ستاره شناس گاه شناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنغم
تصویر تنغم
آهسته سرایی نرمخوانی چرگری (چرگر نغمه خوان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منغم
تصویر منغم
اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
به ناز و نعمت گذران کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متغنم
تصویر متغنم
کسی که در اندیشه غنیمت و تاراج بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنعم
تصویر متنعم
((مُ تَ نَ عِّ))
توانگر، کسی که در ناز و نعمت است
فرهنگ فارسی معین
توانگر، غنی، متمتع، مرفه، غرق نعمت، برخوردار، خوش گذران
فرهنگ واژه مترادف متضاد